هر سیستم پیچیده‌ای که کار می‌کند همیشه از یک سیستم ساده که کار می‌کرده تکامل یافته. یک سیستم پیچیده که از ابتدا طراحی شده باشد هرگز کار نمی‌کند و نمی‌توان آن را اصلاح کرد تا کار کند. شما باید با یک سیستم ساده کار را دوباره شروع کنید
جان گال

مارپیچ الگویی است که «رشد» و «تکرار» را همزمان در خود دارد. مارپیچ شایع‌ترین مدل رشد در طبیعت است. در گیاهان، صدف‌ها، اثر انگشت، گردبادها، کهکشان‌ها و بسیاری دیگر از مخلوقات الگوی مارپیچ دیده می‌شود. بازهای شکاری در مسیری مارپیچ طعمهٔ خودشان را شکار می‌کنند. حشرات با الگویی مارپیچ به منابع نور نزدیک می‌شوند. در توجیه تکرار این الگو گفته‌اند و می‌گویند که رشد مارپیچی، کم‌ترین انرژی ممکن را می‌برد. پس برای عناصر طبیعی صرف می‌کند که حول مرکزیت خودشان توسعه پیدا کنند.

رشد مارپیچی از یک نقطه شروع می‌شود و همان نقطه مدام خودش را تکرار می‌کند. اما این تکرار به معنی درجازدن نیست. تفاوت مارپیچ با دایره در همین است. دایره مدام درجا می‌زند ولی مارپیچ فعال است و مدام خودش را بزرگ‌تر می‌کند. در الگوی مارپیچی نقشهٔ از پیش تعیین‌شده‌ای وجود ندارد. وضعیت فعلی، گام بعدی را تعیین می‌کند. به همین خاطر است که ساختارهای مارپیچی پایداری بسیار بالایی دارند.

نگاه مارپیچی دوای درد ایدئال‌گراهاست. کسی که می‌خواهد جامعه را درست کند، بهتر است اول از خودش و بعداً اطرافیانش شروع کند. کسی که می‌خواهد پروژه‌ای در مقیاس ملی و جهانی تعریف کند، بهتر از پروژه‌های محلی شروع کند. یکی از خلاقیت‌های دولت چین در تربیت رهبران آینده، فرستادن این افراد به روستاهای دورافتاده است. شرط ترفیع و جدی گرفته شدن برای این افراد، افزایش ۵۰٪ درآمد اهالی آن روستاست. اگر در این مرحله موفق بودند، همین کار را در مقیاس، شهر، استان و در نهایت کشور عهده‌دار خواهند شد.

رفتار مارپیچی در آثار هنرمندها هم دیده می‌شود. اکثر هنرمندها فقط یک اثر دارند و باقی آثار تکرار همان یک اثر است. کسی که کارهای آلفرد هیچکاک، اندرو دامنیک، چارلی کافمن، مارتین اسکورسیزی یا فدریکو فلینی را دیده باشد، با لحظه‌ای تأمل متوجه یکسان بودن آثار متوالی این افراد می‌شود. گابریل گارسیا مارکز در کتاب «بوی درخت گویاو» می‌گوید: «معتقدم غالباً هر نویسنده فقط یک کتاب می‌نویسد، حتی اگر این کتاب در مجلدهای مختلف و یا نام‌های متفاوت منتشر شود. این مسأله در مورد بالزاک، کنراد، ملویل، کافکا و فاکنر، به‌خصوص فاکنر، صدق می‌کند». البته که این الگو استثناهایی هم دارد. استثناها مختص هنرمندانی است که مدام در حرکت داخلی و خارجی هستند و جای پایشان را سفت نمی‌کنند. مثل استنلی کوبریک؛ مثل دیوید لینچ.

کاری که شکل مارپیچی به خودش می‌گیرد، مثل بچه زنده است؛ به مرور رشد می‌کند و تربیت می‌شود. در ابتدای کار یک موجود ضعیف و ناکارآمد است؛ اما مدام در حال کامل‌تر شدن است. متن هنر تا امروز ۲۷ بار اصلاح شده است و بعد از این باز هم اصلاح خواهد شد.


The path isn’t a straight line; it’s a spiral. You continually come back to things you thought you understood and see deeper truths.
‌Barry H. Gillespie

دربارهٔ مارپیچ بیشتر بخوانید: