چالش: صرفاً خواندن متن مطلبی را به خواننده اضافه نمی‌کند. ما فیلسوف خیلی کم داریم ولی عوضش تا دل‌تان بخواهد فلسفه‌دان یا همان ضبط صوت فلسفه داریم.

در حالت عادی، هنگام کتاب خواندن، خواننده روند فکر کردن نویسنده را طی می‌کند. نویسنده فکر می‌کند و خواننده ناظر است. تا وقتی که با متن پنجه در پنجه نشود، نه کامل آن را می‌فهمد و نه نظر خودش شکل می‌گیرد. آدم‌های این‌چنینی مثل دایرة‌المعارف همهٔ اطلاعات را درون خودشان دارند؛ ولی هیچ حرفی از خودشان ندارد. با یک «حالا نظر خودت چیه؟» فرو می‌ریزند.

رفت‌وبرگشت با متن دو مرحلهٔ اصلی دارد:

  1. فهمیدن حرف نویسنده
  2. پرسش و به چالش کشیدن حرف نویسنده

کتاب‌هایی که دربارهٔ خود موضوع کتاب‌خوانی نوشته شده‌اند (مثل چگونه کتاب بخوانیم) شیوه‌های متفاوتی از «خواندن» ارائه می‌کنند. حالات عمیق همهٔ این دستورالعمل‌ها در نهایت به همین دو مرحلهٔ اصلی می‌رسد. برای تحقق این دو پله، پرسیدن یک «خب تا الان چی گفته؟» در میانهٔ خواندن کتاب کافی است. خروجی این فرآیند رسیدن به یکی از دو شیوهٔ و شرح مزجی و غیرمزجی در تعامل با متن است.

الگو: برای کتاب‌های مهم‌تر، با متن مرجع رفت‌وبرگشت کنید. با اتمیزه کردن حرف‌های اصلی و استدلال‌های آن را بیابید و زاویهٔ خودتان را با آن‌ها مشخص کنید. بسته به اهمیت ارجاع دادن، یکی از دو روش مزجی یا غیرمزجی را انتخاب کنید.