منبع: https://globaldigitalcitizen.org/wp-content/uploads/2017/07/PT-Blooms.pdf

مقدمه

یادگیری در نظر بنجامین بلوم شامل ۶ مرحلهٔ اصلی است. این ۶ مرحله به طور خلاصه شامل سه ردهٔ «فهم کلی»، «فهم جزئی» و «تولید» می‌شوند. در رده‌های اول، فرد صرفاً تمایل به یادگیری دارد و هیچ نمی‌فهمد. با حفظ کردن (۱) و مرور کم‌کم می‌فهمد و علمی کسب می‌کند (۲). بعد از کسب علم، نوبت آن می‌شود که علم را به کار ببندد (۳) و نقاط ضعف خود را شناسایی کند. بعد از آن، نوبت به بررسی جزئی (۴) و ارزیابی (۵) کارهای دیگران می‌رسد. تا این‌جا فرد یک منتقد تمام عیار شده است. بر اصول کار مسلط است و توانایی تشخیص کار خوب از بد را دارد. و تنها با داشتن این اطلاعات است که خود می‌تواند دست به تولید اثر جدیدی بزند (۶).

با رفت و برگشت مدام میان رده‌های ۲ تا ۴ فهمی برای فرد حاصل می‌شود که فرای تکنیک و فرمول و از جنس فرم است. در این‌جاست که امکان فهماندن برای او مهیا می‌شود و قادر خواهد بود که دانسته‌های خود را در قالب متن یا صحبت یا … ارائه دهد.

پله‌های مدل بلوم در مثال گرافیک

حفظ کردن - Remembering

اولین قدم برای ورود به عرصهٔ گرافیک، آشنایی اولیه با اجزای آن است: رنگ، فونت، بافت (Texture)، ترکیب‌بندی (Composition) و تصاویر. به خاطر داشتن این اجزای اصلی و معنی هر کدام، نخستین مرحله از یادگیری در مدل بلوم است.

فهمیدن - Understanding

فهمیدن زمانی اتفاق می‌افتد که مفاهیم حفظ شده به زبان خود شخص بیان شوند. بیان موضوع به زبان شخصی این نوید را می‌دهد که فرد مفهوم را هضم کرده است و می‌تواند از جنبه‌های مختلفی به آن نگاه کند. کسی که تئوری رنگ را فهمیده باشد، می‌تواند توضیح دهد که رنگ‌های مختلف چطور با هم ست می‌شوند یا نمی‌شوند. یا این‌که در بخش‌های مختلف یک پوستر بهتر است چه فونت‌هایی استفاده شود.

به کار بستن - Applying

مرحلهٔ سوم اولین جایی است که فرد مطالب فهمیده شده را به کار می‌گیرد. فردی که کاربرد رنگ، فونت و باقی اجزا را فهمیده است، حالا از آن‌ها برای تولید اولین کارهای خود استفاده می‌کند. در این کارهای اولیه است که نقصان‌های فرد در مراحل ۱ و ۲ مشخص و با بازگشت به آن‌ها جبران می‌شود.

برای تازه‌واردها، خلاقیت و ایده زدن در این مرحله به هیچ وجه توصیه نمی‌شود. بهترین کاری که می‌توانند انجام دهند، کپی‌برداری از کارهای دیگران است. یعنی پوسترهای این و آن را ببینند و با تکرارشان، تکنیک‌های خود را تقویت کنند.

گره‌گشایی - Analyzing

گره‌گشایی یعنی توانایی شکستن یک اثر به اجزای کوچک‌تر. فردی که حالا در تکنیک ماهر شده است، می‌تواند با دیدن پوستری در خیابان، تشخیص دهد که از چه تکنیک‌ها یا حتی نرم‌افزارهایی برای تولید آن استفاده شده است. فلسفهٔ پالت رنگی و فونت‌های استفاده شده در اثر را توضیح دهد.

یا مثلاً برای کسی که در حال یادگیری برنامه‌نویسی است، سطح گره‌گشایی زمانی محقق می‌شود که فرد با دیدن کد کامل، توضیح دهد که هر خط چه نقشی را بازی می‌دهد و در نهایت هم خروجی برنامه را پیش‌بینی کند.

ارزیابی - Evaluating

توانایی جاج کردن اثر، درست بعد از گره‌گشایی آن اتفاق می‌افتد. وقتی یک پوستر به رنگ، فونت، بافت، ترکیب و تصاویر آن شکسته می‌شود، تشخیص اشکالات هر بخش برای فرد بسیار راحت می‌شود. (البته که گاهی اوقات هر بخش به خودی خود بی‌نقص و اشکال از بدترکیبی این اجزا به وجود می‌آید)

در مثال برنامه‌نویسی، ارزیابی زمانی اتفاق می‌افتد که با فهمیدن کارکرد کدی که در اختیار ما گذاشته‌اند، پیشنهادهایی برای کارکرد سریع‌تر یا بهتر آن بدهیم یا ایرادات آن را رفع کنیم.

تفاوت Analysis با Evaluate

invert کلمهٔ Analysis مشقتی از دو ریشهٔ ana و luein و به معنی «گره‌گشایی» و «باز کردن» است. در این رده مبحث، هر چقدر هم پیچیده باشد، با طمأنینه باز می‌شود و جزئیات آن مورد بررسی قرار می‌گیرند. در مرحلهٔ بعدی، ارزیابی مطالب باز شده و رسیدن به جمع‌بندی، همان Evalutation می‌شود. (ریشهٔ این کلمه value به معنی ارزش است) هضم اطلاعات حاصل ترکیب این دو مرحله است.

تولید - Creating

آخرین مرحلهٔ یادگیری، تولید اثری جدید و تجمیع مراحل پیش از خود است. فهم اولیه (۲) با تکنیک‌ها (۳) ترکیب شده و اثری جدید را ایجاد می‌کند. از طریق گره‌گشایی (۴) و ارزیابی (۵) چکش‌کاری و به خروجی باکیفیتی تبدیل می‌شود.

تنها در این مرحله است که قالب‌شکنی و بروز خلاقیت ممکن است. اگر کسی در اثر جوگیری خیال کند که در مرحلهٔ سوم می‌تواند با خلاقیت اثری باکیفیت خلق کند، ایده‌اش را سوزانده است؛ چرا که هنوز مهارت نقد کار خود و تشخیص خوب یا بد بودن آن را پیدا نکرده است.

نسخهٔ کامل‌تری از مدل بلوم که هر مرحله را به چهار پلهٔ مختلف تقسیم کرده است.