آدم گمشده، ناچار روی تکنیکهای قدمزدنش کار میکند.
کسی که دید کوتاهمدت دارد، نمیتواند به اثربخشی1 فکر کند. تمام فکر و ذکرش کارایی میشود. تلاشش را میکند که کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد؛ مستقل از اینکه آیا کارش به درد خاصی میخورد یا خیر. دید کوتاهمدت اغلب نتیجهٔ عدم تمرکز است. آدمهای سرشلوغ فرصتی ندارند که دغدغههای روزمره را بیرون بریزند و کمی دورتر را ببینند. برای همین در ذهنشان کارایی و اثربخشی یکی میشود.
یک مرحله انتزاع کنیم. کسی که عمق ندارد، فرمزده میشود. سازندهٔ محصولی که میداند محصولش به هیچ دردی نمیخورد، هزار مدل تبلیغش میکند. از همهٔ المانهای جذاب استفاده میکند که به زور در مخاطبش نیاز بسازد. فیلمسازی که هنرش حرفی برای گفتن ندارد، اثرش را با تکنیک پرمیکند تا خودش و مخاطبش را گول بزند که پشت آن همه تکنیک بالاخره حرفی برای شنیدن هست (که نیست).
بیماری فرمزدگی زمانی اتفاق میافتد که تکنیک به اوج خودش برسد. وقتی تکنیک محدود باشد، خلاقیت بیشتر شکوفا میشود. تکنیک که تکامل پیدا کرد، آدمها تنبل میشوند. برای همین است که هر چیزی -از جمله هنر- دورهٔ طلایی داشته و همهٔ آنها تمام شدهاند. اگر قرار بود تکنیک ما را نجات دهد، دورههای طلایی تمام نمیشدند.
یک نمونه از بیماری فرمزدگی در شعر فارسی است. اشعار معروف را که کنار بزنید، دریایی از صنایع ادبی -همان تکنیکهای- بیخودی میبینید که اثربخشی افتضاح ولی فرم به شدت پیشرفتهای دارند.
صنعت ادبی «ترک الف»، یعنی سرودن شعری که در آن از حرف الف استفاده نشده باشد:
صنعت ادبی «ترک منقوط» که در آن از حروف بدون نقطه استفاده میکنند.
برعکسش صنعت «بانقطه» است که در آن فقط از حروف نقطهدار استفاده میشود:
صنعت دیگر «تصحیف» است که در آن شکل بدون نقطهٔ ابیات شبیه هم هستند:
صنعت بعدی «واسعُالشَّفَتَیْن» است که حین خواندن بیت متکلم لازم نیست لبهایش را به هم بزند.
نمونهٔ صنایع دیوانهوار اینچنینی در ادبیات کم نیستند2. نمونههای دیگر این ماجراجوییهای بیفایده را میشود در باقی مدیومهای هنری دید: فیلمهای تکبرداشتی، موسیقیهای دوطرفه و الی آخر. اکثر کارهای اینچنینی برای عرض اندام و قدرتنمایی هنرمند است. البته به شرط یکباره بودن.
شکل مدرن فرمزدگی در اوایل قرن ۲۰ خودش را نشان میدهد. به خاطر صنعتیتر شدن کشورها و فراگیری خطوط تولید کارخانهای، مباحث بهینهسازی هم به مرور تئوریزه و اجرا میشوند. در سالهای اخیر هم این مباحث با کلیدواژهٔ Productivity وارد زندگی شخصی و حرفهای افراد شده است. هر روز ابزارهای جدیدی پیدا میشوند که قول میدهند بهرهوری شخصی را چند درصدی بهتر کنند. سرعت توسعهٔ ابزارها حالتی وسواسگونه در انسان به وجود میآورد که از ترس عقب نماندن، با عجله خودش را به مرزها برساند. همانطور که باقی چیزها با گذشتن از حد به ضد خودشان تبدیل میشوند، افراط در ابزارهای بهرهوری هم به مرور آدمها را بیخاصیت میکند و آنها را به اهمالکاری میاندازد. اهمالکاری این بیخاصیتها، بهینهسازی بیحدواندازهٔ ابزارهایشان است. با این کار خودشان را گول میزنند که دارند کاری میکنند.
سرعت بالاتر، امکان مکث و تأمل را از آدم میگیرد. سرعت که بالا برود، دیدْ کوتاهمدت میشود. دید کوتاهمدت هم در زمان طولانی به جایی نمیرسد. نقشه که نباشد، آدم گم میشود.
و آدم گمشده، ناچار روی تکنیکهای قدمزدنش کار میکند.