در داستان «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید»، دکتر هنری جکیل، پزشکی محترم و خوش‌نام در جامعه ویکتوریایی لندن، در آزمایشگاه خود معجونی می‌سازد تا بتواند جنبه‌های تاریک شخصیت خود را که در زیر نقاب اجتماعی‌اش پنهان کرده، آزاد کند. او که از سرکوب مداوم امیال و خشم درونی‌اش خسته شده، با نوشیدن این معجون به ادوارد هاید تبدیل می‌شود - موجودی زشت، خشن و بی‌رحم که آزادانه به تمایلات سرکوب‌شده‌اش عمل می‌کند. در ابتدا، جکیل قادر است بین دو شخصیت خود جابجا شود، اما به تدریج کنترل خود را از دست می‌دهد و شخصیت هاید قدرتمندتر می‌شود. جکیل که در ظاهر اجتماعی همیشه آرام، منطقی و مؤدب است، نمی‌تواند راهی سالم برای بیان خشم و امیال سرکوب‌شده‌اش بیابد و در نهایت، به صورت دائم تبدیل به آقای هاید می‌شود.

داستان دکتر جکیل و آقای هاید سال ۱۸۸۶ در لندن منتشر می‌شود. ۲۰ سال قبل‌تر از آن در روسیه، داستایفسکی داستان «یادداشت‌های زیرزمینی» را نوشته است. یادداشت‌های زیرزمینی روایت مردی بی‌نام است که در انزوا در زیرزمینی در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند. این مرد که کارمند دولت بوده، خود را از جامعه کنار کشیده و به زندگی در تنهایی و انزوا رو آورده است. او در ظاهر اجتماعی خود همیشه فردی مطیع، ساکت و منفعل بوده و هست؛ اما درون ذهنش مملو از خشم، نفرت و تلخی نسبت به جامعه و افراد پیرامونش است. با کوچکترین واکنشی از سمت دیگران، بلافاصله بدترین فکرها را دربارهٔ خودش و آن‌ها می‌کند. مرد زیرزمینی داستایفسکی، به شدت از خودت متنفر است و در عین حال خودش را بالاتر و بهتر از همه تصور می‌کند.

هر دوی این داستان‌ها به انسان‌هایی می‌پردازند که ظاهر متمدن (آنچه مطلوب تمدن است) به خود می‌گیرند؛ اما نیروهای غریزی دیگری درونشان می‌جوشد که با تمدن در تضاد است. شخصیت‌های قصه به امید نابودی نیروهای معارض، آن را سرکوب می‌کنند. غافل از اینکه نیروها دیر یا زود از جای دیگری فوران می‌کنند. حدود ۵۰ سال بعد از مرد زیرزمینی داستایفسکی، فروید این قضیه را در کتاب «تمدن و ملامت‌های آن» پروبال می‌دهد1.

من آدم‌های این‌چنینی در اطراف خودم زیاد دیده‌ام. خودم هم زمانی شبیه مرد زیرزمینی داستایفسکی فکر می‌کردم. بعد از خواندن کتاب، انگار خودم را در آینه دیده بودم. فهمیدم که این حجم از حقارت نفس چقدر -به شکلی متناقض- باعث خودبرتربینی و بعدش هم رفتارهای پرخاشگرانه می‌شود. افراد دیگری را می‌شناسم که از رفتار خانواده، دوست، شغل، مدیر یا هر انسان دیگری ناراضی هستند اما نمی‌توانند نارضایتی خودشان را به شکل مناسبی بروز بدهند. یکی از دوستانم هست که از مدیرش شاکی است؛ چرا که در روزهای تعطیل و آخر شب‌ها هم از او کار می‌کشد. اما نمی‌خواهد -یا شاید نمی‌تواند- بدون بددهنی این موضوع را منتقل کند و ناچار به خودخوری رو آورده است.

نارضایتی که بروز پیدا نکند، کم‌کم تبدیل به خشم می‌شود. خشم برون‌ریز تبدیل به پرخاش و خشم درون‌ریز در انتها تبدیل به افسردگی می‌شود. اکثر آدم‌ها خشم خودشان را به شکل سالمی بیرون نمی‌ریزند. دکتر جکیل‌ها به جای بها دادن به غرایز و احساساتی که دارند، معجون می‌سازند و در پرخاشگری افراط می‌کنند. مردان زیرزمینی هم به جای یافتن راهی برای بیان نارضایتی، خودخوری می‌کنند و تحقیر شدن از طرف دیگران را به حساب برتری خودشان می‌گذارند. خشم مثل باقی احساسات نشانه‌ای شایستهٔ پیگیری است. اگر به آن بی‌توجهی هم شود باز اثر خودش را می‌گذارد.

آن‌هایی که از این دوگانگی شخصیتی رها شده‌اند، همه به مرور یاد گرفته‌اند که به این احساس حیاتی بها بدهند. بها دادن به احساسات یعنی آزاد کردن آن. اما نه به معنی آزادی کامل. آزادی کامل نیاز به روح سبک دارد. احساسات روح سنگین را باید کم‌کم آزاد کرد تا سبک شود. آزاد کردن احساس یعنی باز گذاشتن دست آن در آنچه می‌گوییم و آنچه می‌کنیم2.

وقتی با اطرافیانم دربارهٔ آزادی احساسات صحبت می‌کنم، ترس خاصی از آزادی احساس درونشان حس می‌کنم. آن‌ها می‌ترسند که اگر خشم، عشق یا هر احساس دیگری را آزاد بگذارند، برایشان دردسرساز شود. آن‌ها به کمتر از آبروبری، فحاشی یا کتک‌کاری راضی نمی‌شوند. قابل درک است. خشمی که چند هفته یا چند ماه ذخیره شده، اگر بخواهد ناگهانی آزاد شود جز این‌ها نخواهد بود. آنچه در اینجا اهمیت دارد یک شروع آرام است. شخص هر چه زودتر یاد بگیرد که راه سومی بین «سکوت و خودخوری» و «پرخاش و بددهنی» هست، زودتر بار روحش را سبکتر می‌کند. و الا هر آنچه در تمام مدت در زیرزمین روح انباشته شده، آتشی به پا می‌کند که تر و خشک، بیرون و درون را با هم می‌سوزاند.

Footnotes

  1. مدل اصلی فروید شامل سه بخش Id (نهاد غریزی)، Ego (من) و Super-ego (فرامن) است. نهاد غریزی همان امیال انسانی هستند که به کل در ضمیر ناآگاه قرار می‌گیرند. فرامن آموزه‌هایی است که شخص از فرهنگ و تمدن دریافت می‌کند که بخشی از آن به در ضمیر ناآگاه نهادینه می‌شود و باقی در ضمیر آگاه است. در نهایت Ego هم بخشی است که تلاش می‌کند بین امیال، آموزه‌های فرهنگی و شرایط بیرون تعادل برقرار کند. Ego به صورت کامل در ضمیر آگاه قرار دارد. مشکل افراد ذکر شده در مدل فروید، فشار زیاد Id، دنیای بیرون و Super-ego و ناتوانی Ego در مدیریت شرایط است.

  2. فروید در مقاله «ماتم و ماخولیا» می‌گوید سوگواری برای مراقبت از خود پس از مرگ عزیزان مهم است. اگر انسان غم خود را بیرون نریزد و سوگواری نکند، به جای قطع ارتباط با دنیای بیرون (ماتم)، به مرحله خطرناک‌تری می‌رسد که در آن از خودش متنفر می‌شود (مالیخولیا). این حالت مالیخولیا بسیار خطرناک و غیرقابل برگشت است.