این ترجمه ماشینی است
ترجمهٔ این متن با کمک مدل
Gemini 2.5 Pro
گوگل انجام شده است. متن انگلیسی را به همراه یادداشتها میتوانید در صفحهٔ متنخوانی How to do Great Work مطالعه کنید.
اگر فهرستی از شیوههای به سرانجام رساندنِ کارهای بزرگ در رشتههای بسیار گوناگون گردآوری کنیم، نقاط مشترکشان چه شکلی خواهد داشت؟ تصمیم گرفتم خودم دستبهکار شوم و چنین فهرستی تهیه کنم تا پاسخ را بیابم.
تا حدی هدفم این بود که راهنمایی فراهم کنم که به کار هر کسی در هر رشتهای بیاید. اما کنجکاو هم بودم که این نقاط مشترک چه شکلی دارند. و یکی از چیزهایی که این کار نشان میدهد این است که این نقاط مشترک واقعاً شکل مشخصی دارند؛ اینطور نیست که فقط به یک توصیهٔ کلی مثل «سختکوش باش» خلاصه شوند.
دستورالعمل پیش رو با این پیشفرض نوشته شده که شما بسیار بلندپروازید.
گام اول این است که تصمیم بگیرید روی چه چیزی کار کنید. کاری که انتخاب میکنید باید سه ویژگی داشته باشد: کاری باشد که در آن استعداد ذاتی دارید، علاقه عمیقی به آن دارید، و میدانِ انجامِ کارِ بزرگ را فراهم میکند.
در عمل، لازم نیست زیاد نگران معیار سوم باشید. آدمهای بلندپرواز معمولاً همین حالا هم در این مورد بیش از حد محافظهکارند. بنابراین، تنها کاری که باید بکنید این است که چیزی را پیدا کنید که در آن استعداد دارید و به آن بسیار علاقهمندید. 1
این به نظر ساده میرسد، اما اغلب بسیار دشوار است. وقتی جوان هستید نمیدانید در چه چیزی خوب هستید یا انواع مختلف کار چگونهاند. برخی از کارهایی که ممکن است در نهایت انجام دهید، شاید هنوز اصلاً وجود نداشته باشند. پس هرچند بعضیها در ۱۴ سالگی میدانند میخواهند چهکار کنند، بیشتر افراد باید خودشان آن را کشف کنند.
راه کشف اینکه روی چه چیزی کار کنید، کار کردن است. اگر مطمئن نیستید روی چه چیزی کار کنید، حدس بزنید. اما چیزی را انتخاب کنید و شروع کنید. احتمالاً گاهی حدستان اشتباه از آب درمیآید، اما اشکالی ندارد. دانستنِ چیزهای متعدد خوب است؛ برخی از بزرگترین اکتشافات از مشاهدهٔ ارتباط بین رشتههای مختلف حاصل میشوند.
عادت کنید روی پروژههای خودتان کار کنید. نگذارید «کار» به معنای چیزی باشد که دیگران به شما میگویند انجام دهید. اگر روزی موفق به انجام کار بزرگی شوید، احتمالاً روی پروژهای از خودتان خواهد بود. ممکن است این پروژه درون پروژه بزرگتری باشد، اما شما سکاندار بخش خودتان خواهید بود.
پروژههایتان چه باید باشند؟ هر چیزی که به نظرتان به شکلی هیجانانگیز، بلندپروازانه میرسد. هرچه بزرگتر میشوید و سلیقهتان در انتخاب پروژه پختهتر میشود، هیجانانگیز بودن و مهم بودن به هم نزدیکتر میشوند. در ۷ سالگی شاید ساختن چیزهای عظیم با لگو هیجانانگیز و بلندپروازانه به نظر برسد، سپس در ۱۴ سالگی یاد گرفتن حساب دیفرانسیل و انتگرال به صورت خودآموز، تا اینکه در ۲۱ سالگی شروع به کاوش در پرسشهای بیپاسخ فیزیک میکنید. اما همیشه هیجانانگیز بودن را حفظ کنید.
نوعی کنجکاویِ هیجانزده وجود دارد که هم موتور محرک و هم سکانِ هدایتِ کار بزرگ است. این کنجکاوی نه تنها شما را به پیش میراند، بلکه اگر به آن اجازه دهید مسیر را نشانتان دهد، به شما خواهد گفت روی چه چیزی کار کنید.
به چه چیزی بیش از حد کنجکاوید – کنجکاویای به حدی که بیشترِ مردم حوصلهشان سر میرود؟ این همان چیزی است که دنبالش هستید.
وقتی چیزی را پیدا کردید که به آن بیش از حد علاقهمندید، گام بعدی این است که آنقدر دربارهاش یاد بگیرید که به یکی از مرزهای دانش برسید. دانش به شکل فراکتالی (برخالگونه) گسترش مییابد، و از دور لبههایش صاف به نظر میرسد، اما وقتی آنقدر یاد میگیرید که به یکی از آنها نزدیک شوید، معلوم میشود که پر از شکاف هستند.
گام بعدی، توجه کردن به این شکافهاست. این کار نیاز به کمی مهارت دارد، زیرا مغز شما میخواهد این شکافها را نادیده بگیرد تا مدلی سادهتر از جهان بسازد. بسیاری از اکتشافات از پرسیدن سؤالاتی درباره چیزهایی حاصل شدهاند که همهٔ دیگران آنها را بدیهی میپنداشتند. 2
اگر پاسخها عجیب به نظر میرسند، چه بهتر. کار بزرگ اغلب رگهای از غرابت دارد. این را از نقاشی گرفته تا ریاضیات میبینید. تلاش برای ساختگی کردنش تصنعی است، اما اگر پدیدار شد، آن را در آغوش بگیرید.
جسورانه ایدههای نامتعارف را دنبال کنید، حتی اگر دیگران به آنها علاقهای نداشته باشند – در واقع، بهخصوص اگر علاقهای نداشته باشند. اگر نسبت به امکانی هیجانزدهاید که همهٔ دیگران نادیدهاش میگیرند، و تخصص کافی دارید تا دقیقاً بگویید آنها چه چیزی را از قلم انداختهاند، این بهترین فرصتی است که میتوانید پیدا کنید. 3
چهار گام: انتخاب یک رشته، یادگیری کافی برای رسیدن به مرز دانش، توجه به شکافها، کاوش در شکافهای امیدوارکننده. تقریباً همه کسانی که کار بزرگی انجام دادهاند، از نقاشان گرفته تا فیزیکدانان، اینگونه عمل کردهاند.
گامهای دوم و چهارم به سختکوشی نیاز دارند. شاید نشود ثابت کرد که برای انجام کارهای بزرگ باید سخت کار کرد، اما شواهد تجربی در این مورد به اندازه شواهد مربوط به فناپذیری انسان قوی است. به همین دلیل ضروری است روی چیزی کار کنید که عمیقاً به آن علاقهمندید. علاقه شما را به کار سختتر وامیدارد، به شکلی که صرفاً وظیفهشناسی هرگز نمیتواند.
سه انگیزهٔ قدرتمندتر عبارتند از کنجکاوی، لذت، و میل به انجام کاری تأثیرگذار. گاهی اینها با هم تلاقی میکنند، و این ترکیب از همه قدرتمندتر است.
جایزه بزرگ، کشف یک جوانهٔ فراکتالی جدید است. شما شکافی را در سطح دانش میبینید، آن را باز میکنید، و دنیایی کامل درون آن وجود دارد.
بیایید کمی بیشتر دربارهٔ کارِ پیچیدهٔ کشفِ اینکه روی چه چیزی باید کار کرد، صحبت کنیم. دلیل اصلی دشواریاش این است که نمیتوانید بفهمید بیشتر کارها چگونهاند مگر با انجام دادنشان. این یعنی چهار گام با هم همپوشانی دارند: ممکن است مجبور شوید سالها روی چیزی کار کنید تا بفهمید چقدر آن را دوست دارید یا چقدر در آن خوب هستید. و در این مدت، بیشترِ انواع دیگر کار را انجام نمیدهید و در نتیجه دربارهشان یاد نمیگیرید. بنابراین در بدترین حالت، دیر و بر اساس اطلاعات بسیار ناقص انتخاب میکنید. 4
ماهیت بلندپروازی این مشکل را تشدید میکند. بلندپروازی دو شکل دارد، یکی که پیش از علاقه به موضوع وجود دارد و دیگری که از دل آن میروید. بیشترِ کسانی که کار بزرگی انجام میدهند ترکیبی از این دو را دارند، و هرچه از نوع اول بیشتر داشته باشید، تصمیمگیری درباره اینکه چهکار کنید سختتر خواهد بود.
نظامهای آموزشی در بیشتر کشورها وانمود میکنند که این کار آسان است. آنها از شما انتظار دارند مدتها پیش از آنکه بتوانید بفهمید یک رشته واقعاً چگونه است، به آن متعهد شوید. و در نتیجه، یک فرد بلندپرواز در مسیری بهینه، اغلب از دید سیستم آموزشی مانند یک موردِ نقص یا شکست به نظر میرسد.
بهتر بود اگر حداقل به این موضوع اعتراف میکردند – اگر اعتراف میکردند که سیستم نه تنها نمیتواند کمک چندانی به شما در کشف اینکه روی چه چیزی کار کنید بکند، بلکه بر این فرض طراحی شده که شما به نحوی جادویی در نوجوانی حدس خواهید زد. آنها به شما نمیگویند، اما من میگویم: وقتی نوبت به کشف اینکه روی چه چیزی کار کنید میرسد، تنها هستید. بعضیها خوششانسند و حدس درست میزنند، اما بقیه خود را در حال تقلا برای حرکتِ مورب در مسیرهایی مییابند که با این فرض ایجاد شدهاند که همه مستقیم حرکت میکنند.
اگر جوان و بلندپروازید اما نمیدانید روی چه چیزی کار کنید، چه باید بکنید؟ کاری که نباید بکنید این است که منفعلانه در جریان حرکت کنید و فرض کنید مشکل خودبهخود حل خواهد شد. باید دست به عمل بزنید. اما هیچ رویهٔ نظاممندی وجود ندارد که بتوانید دنبال کنید. وقتی زندگینامهٔ افرادی را میخوانید که کارهای بزرگی انجام دادهاند، شگفتزده میشوید که چقدر شانس در آن دخیل بوده است. آنها در نتیجهٔ یک ملاقات تصادفی، یا با خواندن کتابی که اتفاقی برداشتهاند، کشف کردهاند که روی چه چیزی کار کنند. پس باید خود را به هدفی بزرگ برای شانس تبدیل کنید، و راه انجام این کار، کنجکاو بودن است. چیزهای زیادی را امتحان کنید، آدمهای زیادی را ملاقات کنید، کتابهای زیادی بخوانید، سؤالات زیادی بپرسید. 5
وقتی شک دارید، جذابیت را اولویت قرار دهید. رشتهها با یادگیری بیشتر دربارهشان تغییر میکنند. مثلاً کاری که ریاضیدانان میکنند با کاری که در کلاسهای ریاضی دبیرستان انجام میدهید بسیار متفاوت است. پس باید به انواع مختلف کار فرصت دهید تا به شما نشان دهند چگونهاند. اما یک رشته باید با یادگیری بیشتر دربارهاش، به طور فزایندهای جذاب شود. اگر اینطور نیست، احتمالاً برای شما مناسب نیست.
نگران نباشید اگر میبینید به چیزهایی متفاوت از دیگران علاقهمندید. هرچه سلیقهتان در جذابیت عجیبتر باشد، بهتر است. سلیقههای عجیب اغلب قوی هستند، و سلیقه قوی برای کار یعنی پربار خواهید بود. و احتمال بیشتری دارد چیزهای جدید پیدا کنید اگر جایی را بگردید که کمتر کسی قبلاً گشته است.
یکی از نشانههای اینکه برای نوعی کار مناسب هستید این است که حتی بخشهایی را که دیگران خستهکننده یا ترسناک میدانند، دوست دارید.
اما رشتهها مانند آدمها نیستند؛ به آنها هیچ وفاداریای بدهکار نیستید. اگر در حین کار روی یک چیز، چیز دیگری را کشف کردید که هیجانانگیزتر است، از تغییر مسیر نترسید.
اگر برای مردم چیزی میسازید، مطمئن شوید چیزی است که واقعاً میخواهند. بهترین راه برای این کار، ساختن چیزی است که خودتان میخواهید. داستانی را بنویسید که میخواهید بخوانید؛ ابزاری را بسازید که میخواهید استفاده کنید. از آنجا که دوستانتان احتمالاً علایق مشابهی دارند، این کار مخاطبان اولیه شما را نیز فراهم میکند.
این باید از قاعدهٔ هیجانانگیز بودن پیروی کند. بدیهی است که هیجانانگیزترین داستانی که میتوانید بنویسید، داستانی است که خودتان میخواهید بخوانید. دلیل اینکه این مورد را به صراحت ذکر میکنم این است که بسیاری از افراد در این مورد اشتباه میکنند. به جای ساختن چیزی که میخواهند، سعی میکنند چیزی بسازند که مخاطبی خیالی و فرهیختهتر میخواهد. و وقتی وارد این مسیر شوید، گم شدهاید. 6
نیروهای زیادی وجود دارند که وقتی سعی میکنید بفهمید روی چه چیزی کار کنید، شما را به بیراهه میکشانند. تظاهر، مُد، ترس، پول، سیاست، خواستههای دیگران، شیادانِ برجسته. اما اگر به آنچه واقعاً برایتان جالب است بچسبید، در برابر همهٔ آنها مصون خواهید بود. اگر علاقهمندید، در بیراهه نیستید.
دنبال کردن علایقتان شاید راهبردی منفعلانه به نظر برسد، اما در عمل معمولاً به معنای دنبال کردنشان با وجود انواع موانع است. معمولاً باید خطر طرد شدن و شکست را بپذیرید. پس این کار به مقدار زیادی جسارت نیاز دارد.
اما گرچه به جسارت نیاز دارید، معمولاً به برنامهریزی چندانی نیاز ندارید. در بیشتر موارد، دستورالعمل انجام کار بزرگ به سادگی این است: روی پروژههای هیجانانگیز و بلندپروازانه سخت کار کنید، و نتیجهٔ خوبی از آن حاصل خواهد شد. به جای ریختنِ یک نقشه و سپس اجرای آن، فقط سعی میکنید برخی ثوابت (ویژگیهای پایدار) را حفظ کنید.
مشکل برنامهریزی این است که فقط برای دستاوردهایی کار میکند که میتوانید از پیش توصیفشان کنید. میتوانید با تصمیمگیری در کودکی و سپس پیگیری سرسختانهٔ آن هدف، مدال طلا ببرید یا ثروتمند شوید، اما نمیتوانید انتخاب طبیعی را اینگونه کشف کنید.
فکر میکنم برای بیشترِ کسانی که میخواهند کار بزرگی انجام دهند، راهبرد درست این است که بیش از حد برنامهریزی نکنند. در هر مرحله کاری را انجام دهید که جالبتر به نظر میرسد و بهترین گزینهها را برای آینده در اختیارتان قرار میدهد. من این رویکرد را «در جهت باد ماندن» (Staying upwind) مینامم. به نظر میرسد بیشترِ کسانی که کار بزرگی انجام دادهاند، اینگونه عمل کردهاند.
حتی وقتی چیز هیجانانگیزی برای کار کردن پیدا کردهاید، کار کردن روی آن همیشه ساده نیست. زمانهایی خواهد بود که ایدهای جدید باعث میشود صبح از تخت بیرون بپرید و مستقیماً سر کار بروید. اما زمانهای زیادی هم خواهد بود که اوضاع اینطور نیست.
شما فقط بادبان را نمیکشید تا با بادِ الهام به جلو رانده شوید. بادهای مخالف، جریانهای آبی و صخرههای پنهان وجود دارند. پس کار کردن هم فنّ خودش را دارد، درست مثل دریانوردی.
مثلاً، گرچه باید سخت کار کنید، ممکن است بیش از حد سخت کار کنید، و اگر این کار را بکنید، خواهید دید که بازدهیتان کاهش مییابد: خستگی شما را کمهوش میکند، و در نهایت حتی به سلامتیتان آسیب میزند. نقطهای که کار در آن بازده نزولی دارد به نوع کار بستگی دارد. برخی از سختترین انواع کار را شاید فقط بتوانید روزی چهار یا پنج ساعت انجام دهید.
در حالت ایدهآل، این ساعتها باید پیوسته باشند. تا جایی که میتوانید، سعی کنید زندگیتان را طوری تنظیم کنید که بلوکهای زمانی بزرگی برای کار داشته باشید. اگر بدانید ممکن است مزاحمتی پیش بیاید، از کارهای سخت دوری خواهید کرد.
شروع کردن کار احتمالاً سختتر از ادامه دادن آن خواهد بود. اغلب مجبور خواهید شد خودتان را فریب دهید تا از آن آستانه اولیه عبور کنید. نگران این موضوع نباشید؛ این طبیعتِ کار است، نه نقصی در شخصیت شما. کار نوعی انرژی فعالسازی دارد، هم به صورت روزانه و هم به ازای هر پروژه. و از آنجا که این آستانه به این معنا ساختگی است که بالاتر از انرژی مورد نیاز برای ادامه دادن است، اشکالی ندارد برای عبور از آن، دروغی به همان اندازه به خودتان بگویید.
اگر میخواهید کار بزرگی انجام دهید، معمولاً دروغ گفتن به خودتان اشتباه است، اما این یکی از موارد نادری است که اینطور نیست. وقتی صبحها برای شروع کار بیمیل هستم، اغلب خودم را با گفتنِ «فقط چیزی که تا حالا نوشتم رو یه نگاهی میندازم» فریب میدهم. پنج دقیقه بعد، چیزی را پیدا کردهام که اشتباه یا ناقص به نظر میرسد، و کارم راه افتاده است.
تکنیکهای مشابهی برای شروع پروژههای جدید هم کار میکنند. مثلاً اشکالی ندارد دربارهٔ میزان کاری که یک پروژه خواهد برد به خودتان دروغ بگویید. بسیاری از چیزهای بزرگ با کسی شروع شدهاند که گفته: «مگه چقدر میتونه سخت باشه؟»
این یکی از مواردی است که جوانان مزیت دارند. آنها خوشبینترند، و حتی اگر یکی از منابع خوشبینیشان نادانی باشد، در این مورد گاهی نادانی میتواند بر دانایی غلبه کند.
اما سعی کنید کاری را که شروع میکنید تمام کنید، حتی اگر معلوم شود بیشتر از آنچه انتظار داشتید کار میبرد. تمام کردن کارها فقط تمرینِ نظم و انضباط شخصی نیست. در بسیاری از پروژهها، بخش زیادی از بهترین کار در مرحلهای اتفاق میافتد که قرار بوده مرحله نهایی باشد.
دروغ مجاز دیگر، اغراق در اهمیت کاری است که انجام میدهید، حداقل در ذهن خودتان. اگر این به شما کمک کند چیز جدیدی کشف کنید، ممکن است در نهایت معلوم شود که اصلاً دروغ نبوده است. 7
از آنجا که دو معنا برای شروع کار وجود دارد – شروعِ روزانه و شروعِ پروژه – دو شکل تعلل (پشت گوش انداختن) نیز وجود دارد. تعلل در شروع پروژه بسیار خطرناکتر است. شما شروع آن پروژه بلندپروازانه را سال به سال به تعویق میاندازید زیرا زمان هنوز کاملاً مناسب نیست. وقتی در مقیاس سالها تعلل میکنید، میتوانید مقدار زیادی کارِ نکرده روی هم جمع کنید. 8
یکی از دلایل خطرناک بودنِ تعلل در شروع پروژه این است که معمولاً خود را در قالبِ کار پنهان میکند. شما بیکار ننشستهاید؛ دارید با جدیت روی چیز دیگری کار میکنید. بنابراین تعلل در شروع پروژه، زنگهای خطری را که تعلل روزانه به صدا درمیآورد، فعال نمیکند. آنقدر سرتان شلوغ است که متوجهش نمیشوید.
راه غلبه بر آن این است که گاهی توقف کنید و از خود بپرسید: آیا روی چیزی کار میکنم که بیش از همه میخواهم روی آن کار کنم؟ وقتی جوان هستید اشکالی ندارد اگر پاسخ گاهی منفی باشد، اما هرچه سنتان بالاتر میرود این موضوع خطرناکتر میشود. 9
کار بزرگ معمولاً مستلزم صرف مقداری زمان روی یک مسئله است که به نظر بیشترِ مردم غیرمنطقی میآید. نمیتوانید این زمان را به عنوان هزینه در نظر بگیرید، وگرنه بسیار زیاد به نظر خواهد رسید. باید خودِ کار را در حین انجام آن به اندازه کافی جذاب بیابید.
ممکن است شغلهایی وجود داشته باشند که در آنها مجبور باشید سالها با جدیت روی چیزهایی که از آنها متنفرید کار کنید تا به بخش خوب آن برسید، اما کار بزرگ اینگونه اتفاق نمیافتد. کار بزرگ با تمرکز مداوم روی چیزی اتفاق میافتد که واقعاً به آن علاقهمندید. وقتی برای ارزیابی مکث میکنید، از اینکه چقدر پیش رفتهاید شگفتزده میشوید.
دلیل شگفتی ما این است که تأثیر انباشتیِ کار را دستکم میگیریم. نوشتن روزی یک صفحه زیاد به نظر نمیرسد، اما اگر هر روز این کار را انجام دهید، سالی یک کتاب خواهید نوشت. نکته کلیدی همین است: استمرار. افرادی که کارهای بزرگ انجام میدهند، هر روز حجم زیادی کار انجام نمیدهند. آنها چیزی انجام میدهند، بهجای اینکه هیچ کاری نکنند.
اگر کاری انجام دهید که اثر مرکب دارد (نتیجهاش روی نتیجه بعدی تأثیر میگذارد)، رشد نمایی خواهید داشت. بیشترِ کسانی که این کار را میکنند، ناخودآگاه انجامش میدهند، اما ارزش دارد که توقف کنید و دربارهاش فکر کنید. مثلاً یادگیری نمونهای از این پدیده است: هرچه بیشتر درباره چیزی یاد میگیرید، یادگیریِ بیشتر درباره آن آسانتر میشود. افزایش مخاطب نمونه دیگری است: هرچه طرفداران بیشتری داشته باشید، آنها طرفداران جدید بیشتری برایتان خواهند آورد.
مشکل رشد نمایی این است که نمودار در ابتدا صاف به نظر میرسد. اینطور نیست؛ هنوز یک منحنی نمایی فوقالعاده است. اما نمیتوانیم آن را به طور شهودی درک کنیم، بنابراین رشد نمایی را در مراحل اولیه دستکم میگیریم.
چیزی که به صورت نمایی رشد میکند میتواند آنقدر ارزشمند شود که ارزشش را داشته باشد برای شروع آن تلاش فوقالعادهای انجام دهید. اما از آنجا که رشد نمایی را در اوایل دستکم میگیریم، این کار نیز عمدتاً ناخودآگاه انجام میشود: افراد مرحله اولیه و بیثمرِ یادگیریِ چیز جدید را پشت سر میگذارند زیرا از روی تجربه میدانند که یادگیری چیزهای جدید همیشه نیاز به یک فشار اولیه دارد، یا مخاطبان خود را تکتک افزایش میدهند زیرا کار بهتری برای انجام دادن ندارند. اگر مردم آگاهانه متوجه میشدند که میتوانند روی رشد نمایی سرمایهگذاری کنند، افراد بسیار بیشتری این کار را میکردند.
کار فقط زمانی اتفاق نمیافتد که دارید تلاش میکنید. نوعی تفکر غیرمستقیم وجود دارد که هنگام راه رفتن یا دوش گرفتن یا دراز کشیدن در رختخواب انجام میدهید و میتواند بسیار قدرتمند باشد. با اجازه دادن به ذهنتان برای کمی پرسه زدن، اغلب مشکلاتی را حل خواهید کرد که با حمله مستقیم قادر به حلشان نبودید.
البته برای بهرهمندی از این پدیده، باید به روش معمول سخت کار کنید. نمیتوانید فقط راه بروید و رؤیاپردازی کنید. رؤیاپردازی باید با کارِ هدفمند در هم آمیخته باشد تا سؤالات را به آن تغذیه کند. 10
همه میدانند که باید در حین کار از حواسپرتیها اجتناب کرد، اما مهم است که در نیمهٔ دیگرِ چرخه (استراحت و تفکر غیرمستقیم) نیز از آنها اجتناب کنید. وقتی به ذهنتان اجازه میدهید پرسه بزند، به سمت هر چیزی میرود که در آن لحظه بیشترین اهمیت را برایتان دارد. پس از آن نوع حواسپرتی که کارتان را از جایگاه اول کنار میزند اجتناب کنید، وگرنه این نوع تفکر ارزشمند را صرفِ آن حواسپرتی خواهید کرد. (استثنا: از عشق اجتناب نکنید.)
آگاهانه سلیقه خود را در مورد کارهای انجام شده در رشتهتان پرورش دهید. تا زمانی که ندانید بهترین کار کدام است و چه چیزی آن را بهترین میکند، نمیدانید به دنبال چه هدفی هستید.
و این همان چیزی است که هدف شماست، زیرا اگر سعی نکنید بهترین باشید، حتی خوب هم نخواهید بود. این مشاهده توسط افراد زیادی در رشتههای مختلف بیان شده است که شاید ارزش فکر کردن داشته باشد که چرا درست است. شاید به این دلیل باشد که بلندپروازی پدیدهای است که تقریباً تمام خطاها در یک جهت رخ میدهد – جایی که تقریباً تمام تیرهایی که به هدف نمیخورند، پایینتر از آن فرود میآیند. یا شاید به این دلیل باشد که بلندپروازی برای بهترین بودن، از نظر کیفی با بلندپروازی برای خوب بودن متفاوت است. یا شاید خوب بودن استانداردی بیش از حد مبهم است. احتمالاً هر سه درست هستند. 11
خوشبختانه، نوعی صرفهجویی به مقیاس (economy of scale) در اینجا وجود دارد. گرچه ممکن است به نظر برسد که با تلاش برای بهترین بودن بار سنگینی را به دوش میکشید، در عمل اغلب در نهایت جلو میافتید. این هیجانانگیز است، و همچنین به طرز عجیبی رهاییبخش است. کارها را ساده میکند. از بعضی جهات، تلاش برای بهترین بودن آسانتر از تلاش برای صرفاً خوب بودن است.
یک راه برای هدفگذاری بلند، تلاش برای ساختن چیزی است که مردم صد سال دیگر به آن اهمیت دهند. نه به این دلیل که نظرات آنها مهمتر از معاصران شماست، بلکه به این دلیل که چیزی که صد سال دیگر هم خوب به نظر برسد، احتمالاً واقعاً خوب است.
سعی نکنید به سبکی متمایز کار کنید. فقط سعی کنید بهترین کاری را که میتوانید انجام دهید؛ ناگزیر آن را به شیوهای متمایز انجام خواهید داد.
سبک، انجام کارها به شیوهای متمایز بدون تلاش برای متمایز بودن است. تلاش برای آن، تصنع است.
تصنع در واقع تظاهر به این است که شخص دیگری غیر از شما کار را انجام میدهد. شما شخصیتی تأثیرگذار اما جعلی را به خود میگیرید، و در حالی که از تأثیرگذاری آن خشنودید، این جعلی بودن است که در کار نمایان میشود. 12
وسوسهٔ دیگری بودن برای جوانان بیشترین است. آنها اغلب احساس میکنند هیچکس نیستند. اما هرگز نیازی نیست نگران این مشکل باشید، زیرا اگر روی پروژههای به اندازه کافی بلندپروازانه کار کنید، خودبهخود حل میشود. اگر در یک پروژه بلندپروازانه موفق شوید، دیگر هیچکس نیستید؛ شما فردی هستید که آن کار را انجام داده است. پس فقط کار را انجام دهید و هویتتان خودبهخود شکل خواهد گرفت.
«از تصنع بپرهیزید» تا جایی که پیش میرود قاعدهٔ مفیدی است، اما چگونه این ایده را به صورت مثبت بیان کنیم؟ چگونه بگوییم چه باید بود، به جای اینکه چه نباید بود؟ بهترین پاسخ، صمیمیت و جدیت (earnestness) است. اگر صمیمی و جدی باشید، نه تنها از تصنع، بلکه از مجموعهای کامل از رذایل مشابه اجتناب میکنید.
هستهٔ صمیمیت و جدیت، صداقت فکری است. در کودکی به ما یاد دادهاند که صداقت یک فضیلتِ از خودگذشتگی است – نوعی فداکاری. اما در واقع، منبع قدرت نیز هست. برای دیدن ایدههای جدید، به نگاهی فوقالعاده تیزبین به حقیقت نیاز دارید. شما در تلاشید تا حقیقتی بیشتر از آنچه دیگران تاکنون دیدهاند ببینید. و چگونه میتوانید نگاهی تیزبین به حقیقت داشته باشید اگر از نظر فکری ناصادق باشید؟
یک راه برای اجتناب از عدم صداقت فکری، حفظ فشار مثبت اندکی در جهت مخالف است. با جدیت حاضر باشید بپذیرید که اشتباه کردهاید. هنگامی که پذیرفتید در مورد چیزی اشتباه کردهاید، آزاد میشوید. تا آن زمان باید بار آن را حمل کنید. 13
جزء ظریفتر دیگرِ صمیمیت و جدیت، غیررسمی بودن (informality) است. غیررسمی بودن بسیار مهمتر از نامِ از نظر دستوری منفیِ آن است. این صرفاً فقدان چیزی نیست. به معنای تمرکز بر چیزی است که اهمیت دارد به جای چیزی که اهمیت ندارد.
وجه مشترک رسمیگرایی و تصنع این است که علاوه بر انجام کار، سعی میکنید در حین انجام آن به شیوه خاصی به نظر برسید. اما هر انرژیای که صرفِ چگونگیِ به نظر رسیدن شما میشود، از خوب بودنِ کار کم میکند. این یکی از دلایلی است که خورهها (nerds) در انجام کارهای بزرگ مزیت دارند: آنها تلاش کمی برای به نظر رسیدن به شکل خاصی صرف میکنند. در واقع، این اساساً تعریف خوره است.
خورهها نوعی جسارت معصومانه دارند که دقیقاً همان چیزی است که در انجام کارهای بزرگ به آن نیاز دارید. این آموختنی نیست؛ از کودکی حفظ شده است. پس آن را نگه دارید. کسی باشید که چیزها را ارائه میدهد، نه کسی که عقب مینشیند و نقدهای به ظاهر پیچیده از آنها ارائه میدهد. «نقد کردن آسان است» به معنای واقعی کلمه درست است، و مسیر رسیدن به کار بزرگ هرگز آسان نیست.
ممکن است شغلهایی وجود داشته باشند که بدبین و منفیباف بودن در آنها یک مزیت باشد، اما اگر میخواهید کار بزرگی انجام دهید، خوشبین بودن یک مزیت است، حتی اگر به این معنی باشد که گاهی در خطرِ احمق به نظر رسیدن قرار بگیرید. سنت قدیمیای برای انجام عکس این کار وجود دارد. عهد عتیق میگوید بهتر است ساکت بمانید تا مبادا احمق به نظر برسید. اما این توصیهای برای باهوش به نظر رسیدن است. اگر واقعاً میخواهید چیزهای جدیدی کشف کنید، بهتر است خطر گفتن ایدههایتان به مردم را بپذیرید.
برخی افراد به طور طبیعی صمیمی و جدی هستند، و در برخی دیگر این امر نیاز به تلاش آگاهانه دارد. هر نوعی از صمیمیت و جدیت کافی خواهد بود. اما شک دارم که بدون صمیمیت و جدیت بتوان کار بزرگی انجام داد. انجام آن حتی اگر صمیمی و جدی باشید هم بسیار سخت است. شما حاشیه خطای کافی برای تطبیق با تحریفهای ناشی از تصنع، عدم صداقت فکری، پیروی کورکورانه از عقاید رایج، پیروی از مد، یا باحال بودن را ندارید. 14
کار بزرگ نه تنها با کسی که آن را انجام داده، بلکه با خودِ آن کار نیز سازگار است. معمولاً یکپارچه است. بنابراین اگر در میانهٔ کار روی چیزی با تصمیمی روبرو شدید، بپرسید کدام انتخاب سازگارتر است.
ممکن است مجبور شوید چیزهایی را دور بریزید و دوباره انجام دهید. لزوماً مجبور نخواهید بود، اما باید مایل به انجام آن باشید. و این میتواند به تلاش نیاز داشته باشد؛ وقتی چیزی وجود دارد که باید دوباره انجامش دهید، سوگیریِ حفظ وضع موجود (status quo bias) و تنبلی با هم ترکیب میشوند تا شما را در انکار آن نگه دارند. برای غلبه بر این، بپرسید: اگر قبلاً این تغییر را انجام داده بودم، آیا میخواستم به آنچه اکنون دارم برگردم؟
اعتماد به نفسِ حذف کردن را داشته باشید. چیزی را که مناسب نیست نگه ندارید فقط به این دلیل که به آن افتخار میکنید، یا چون برایتان زحمت زیادی داشته است.
در واقع، در برخی انواع کار خوب است که هر کاری را که انجام میدهید به جوهرهاش خلاصه کنید. نتیجه متمرکزتر خواهد بود؛ آن را بهتر خواهید فهمید؛ و نمیتوانید به خودتان دروغ بگویید که آیا چیز واقعیای در آن وجود دارد یا نه.
ظرافت ریاضی (Mathematical elegance) ممکن است صرفاً یک استعاره به نظر برسد که از هنر گرفته شده است. این چیزی بود که من وقتی برای اولین بار شنیدم اصطلاح «ظریف» (elegant) برای یک اثبات به کار رفت، فکر کردم. اما اکنون شک دارم که از نظر مفهومی مقدم است – که عنصر اصلی در ظرافت هنری، ظرافت ریاضی است. به هر حال، این یک استاندارد مفید بسیار فراتر از ریاضیات است.
البته ظرافت میتواند یک شرطبندی بلندمدت باشد. راهحلهای پرزحمت اغلب در کوتاهمدت اعتبار بیشتری خواهند داشت. آنها هزینهٔ تلاش زیادی دارند و درکشان سخت است، که هر دو مردم را تحت تأثیر قرار میدهند، حداقل به طور موقت.
در حالی که برخی از بهترین کارها به نظر میرسد که تلاش نسبتاً کمی بردهاند، زیرا به نوعی از قبل آنجا بودهاند. نیازی به ساخته شدن نداشتند، فقط دیده شدن. نشانه بسیار خوبی است وقتی سخت بتوان گفت که آیا در حال خلق چیزی هستید یا کشف آن.
وقتی کاری انجام میدهید که میتواند هم خلق و هم کشف دیده شود، به سمت کشف متمایل شوید. سعی کنید خود را صرفاً مجرایی بدانید که ایدهها از طریق آن شکل طبیعی خود را میگیرند.
(به طرز عجیبی، یک استثنا مسئله انتخاب مسئلهای برای کار کردن است. این معمولاً به عنوان جستجو دیده میشود، اما در بهترین حالت، بیشتر شبیه خلق چیزی است. در بهترین حالت، شما رشته را در فرآیند کاوش آن خلق میکنید.)
به همین ترتیب، اگر در تلاش برای ساختن ابزاری قدرتمند هستید، آن را سخاوتمندانه بدون محدودیت بسازید. یک ابزار قدرتمند تقریباً طبق تعریف به روشهایی استفاده خواهد شد که انتظارش را نداشتید، پس به سمت حذف محدودیتها متمایل شوید، حتی اگر ندانید فایدهاش چه خواهد بود.
کار بزرگ اغلب از این نظر ابزارگونه خواهد بود که چیزی است که دیگران بر پایه آن میسازند. بنابراین نشانه خوبی است اگر در حال خلق ایدههایی هستید که دیگران میتوانند از آنها استفاده کنند، یا پرسشهایی را آشکار میکنید که دیگران میتوانند به آنها پاسخ دهند. بهترین ایدهها در بسیاری از زمینههای مختلف پیامدهایی دارند.
اگر ایدههایتان را به عمومیترین شکل ممکن بیان کنید، حقیقیتر از آنچه قصد داشتید خواهند بود.
البته صرفاً حقیقی بودن کافی نیست. ایدههای بزرگ باید حقیقی و نو باشند. و نیاز به مقدار مشخصی توانایی دارد تا ایدههای نو را ببینید، حتی پس از اینکه به اندازه کافی یاد گرفتهاید تا به یکی از مرزهای دانش برسید.
در انگلیسی به این توانایی نامهایی مانند اصالت (originality)، خلاقیت (creativity) و تخیل (imagination) میدهیم. و منطقی به نظر میرسد که نام جداگانهای به آن بدهیم، زیرا تا حدی به نظر میرسد یک مهارت جداگانه است. ممکن است در جنبههای دیگر توانایی زیادی داشته باشید – توانایی زیادی در آنچه اغلب توانایی فنی نامیده میشود – و با این حال از این توانایی چندانی نداشته باشید.
هرگز از اصطلاح «فرآیند خلاق» خوشم نیامده است. گمراهکننده به نظر میرسد. اصالت یک فرآیند نیست، بلکه یک عادت ذهنی است. متفکران اصیل درباره هر چیزی که روی آن تمرکز میکنند ایدههای نو میپراکنند، مانند دستگاه فرزی که جرقه میپراکند. نمیتوانند جلوی آن را بگیرند.
اگر چیزی که روی آن تمرکز کردهاند چیزی باشد که خیلی خوب نمیفهمند، این ایدههای جدید ممکن است خوب نباشند. یکی از اصیلترین متفکرانی که میشناسم تصمیم گرفت پس از طلاقش روی قرار ملاقات عاشقانه تمرکز کند. او تقریباً به اندازه یک نوجوان ۱۵ ساله معمولی درباره قرار ملاقات میدانست، و نتایج به طرز چشمگیری رنگارنگ بود. اما دیدن اصالت جدا شده از تخصص به این شکل، ماهیت آن را بیش از پیش روشن کرد.
نمیدانم آیا میتوان اصالت را پرورش داد یا نه، اما قطعاً راههایی برای استفاده حداکثری از هر مقدار اصالتی که دارید وجود دارد. به عنوان مثال، احتمال بسیار بیشتری دارد که وقتی روی چیزی کار میکنید ایدههای اصیل داشته باشید. ایدههای اصیل از تلاش برای داشتن ایدههای اصیل حاصل نمیشوند. آنها از تلاش برای ساختن یا فهمیدن چیزی کمی بیش از حد دشوار حاصل میشوند. 15
صحبت کردن یا نوشتن درباره چیزهایی که به آنها علاقهمندید راه خوبی برای تولید ایدههای جدید است. وقتی سعی میکنید ایدهها را به کلمات درآورید، یک ایدهٔ گمشده نوعی خلاء ایجاد میکند که آن را از درون شما بیرون میکشد. در واقع، نوعی تفکر وجود دارد که فقط با نوشتن امکانپذیر است.
تغییر زمینه (context) میتواند کمک کند. اگر از مکان جدیدی بازدید کنید، اغلب متوجه میشوید که در آنجا ایدههای جدیدی دارید. خود سفر اغلب آنها را جابجا میکند. اما ممکن است لازم نباشد برای بهرهمندی از این مزیت زیاد دور بروید. گاهی اوقات فقط رفتن به پیادهروی کافی است. 16
سفر در فضای موضوعات (topic space) نیز کمک میکند. اگر موضوعات مختلف زیادی را کاوش کنید، ایدههای جدید بیشتری خواهید داشت، تا حدی به این دلیل که سطح بیشتری را برای کار کردن به دستگاه فرز میدهد، و تا حدی به این دلیل که قیاسها منبع فوقالعاده پرباری برای ایدههای جدید هستند.
البته توجه خود را به طور مساوی بین موضوعات زیاد تقسیم نکنید، وگرنه بیش از حد پراکنده خواهید شد. میخواهید آن را بر اساس چیزی شبیه به قانون توان (power law) توزیع کنید. 17 به طور حرفهای در مورد چند موضوع کنجکاو باشید و به طور گذرا در مورد بسیاری دیگر کنجکاو باشید.
کنجکاوی و اصالت ارتباط نزدیکی با هم دارند. کنجکاوی با دادن چیزهای جدید برای کار کردن به اصالت، آن را تغذیه میکند. اما این رابطه نزدیکتر از این است. کنجکاوی خود نوعی اصالت است؛ تقریباً همان نسبتی را با پرسشها دارد که اصالت با پاسخها دارد. و از آنجا که پرسشها در بهترین حالت خود جزء بزرگی از پاسخها هستند، کنجکاوی در بهترین حالت خود یک نیروی خلاق است.
داشتن ایدههای جدید بازی عجیبی است، زیرا معمولاً شامل دیدن چیزهایی است که درست جلوی بینی شما بودهاند. هنگامی که یک ایده جدید را دیدید، معمولاً بدیهی به نظر میرسد. چرا هیچکس قبلاً به این فکر نکرده بود؟
وقتی یک ایده همزمان نو و بدیهی به نظر میرسد، احتمالاً ایده خوبی است.
دیدن چیزی بدیهی آسان به نظر میرسد. و با این حال به طور تجربی داشتن ایدههای جدید سخت است. منبع این تناقض ظاهری چیست؟ این است که دیدن ایده جدید معمولاً مستلزم تغییر نگاه شما به جهان است. ما جهان را از طریق مدلهایی میبینیم که هم به ما کمک میکنند و هم محدودمان میکنند. وقتی یک مدلِ معیوب را اصلاح میکنید، ایدههای جدید بدیهی میشوند. اما توجه کردن و اصلاح یک مدل معیوب سخت است. اینگونه است که ایدههای جدید میتوانند هم بدیهی باشند و هم کشفشان سخت باشد: دیدنشان بعد از انجام کاری سخت، آسان است.
یک راه برای کشف مدلهای معیوب، سختگیرتر بودن از دیگران است. مدلهای معیوبِ جهان ردپایی از سرنخها را در جایی که با واقعیت برخورد میکنند، به جا میگذارند. بیشتر مردم نمیخواهند این سرنخها را ببینند. کمتر از واقعیت است اگر بگوییم که آنها به مدل فعلی خود وابسته هستند؛ این چیزی است که با آن فکر میکنند؛ بنابراین تمایل دارند ردپای سرنخهای ناشی از شکست آن را نادیده بگیرند، هرچقدر هم که در نگاه به گذشته آشکار به نظر برسد.
برای یافتن ایدههای جدید باید به جای روی برگرداندن، به نشانههای شکست چنگ بزنید. این کاری بود که انیشتین انجام داد. او توانست پیامدهای شگرف معادلات ماکسول را ببیند نه چندان به این دلیل که به دنبال ایدههای جدید بود، بلکه به این دلیل که سختگیرتر بود.
چیز دیگری که نیاز دارید، تمایل به شکستن قوانین است. هرچند متناقض به نظر میرسد، اگر میخواهید مدل خود از جهان را اصلاح کنید، کمک میکند که از آن دسته افرادی باشید که با شکستن قوانین راحت هستند. از دیدگاه مدل قدیمی، که همه از جمله شما در ابتدا در آن مشترک هستید، مدل جدید معمولاً حداقل قوانین ضمنی را میشکند.
کمتر کسی درجهٔ قانونشکنیِ مورد نیاز را درک میکند، زیرا ایدههای جدید پس از موفقیت بسیار محافظهکارانهتر به نظر میرسند. هنگامی که از مدل جدید جهانی که با خود آوردهاند استفاده میکنید، کاملاً منطقی به نظر میرسند. اما در آن زمان اینطور نبودند؛ پذیرش عمومی مدل خورشیدمرکزی، حتی در میان اخترشناسان، بیش از نیم قرن طول کشید، زیرا بسیار اشتباه به نظر میرسید.
در واقع، اگر به آن فکر کنید، یک ایدهٔ خوبِ جدید باید برای بیشترِ مردم بد به نظر برسد، وگرنه کسی قبلاً آن را کاوش کرده بود. بنابراین آنچه به دنبالش هستید ایدههایی هستند که دیوانهوار به نظر میرسند، اما از نوعِ درستِ دیوانگی. چگونه اینها را تشخیص میدهید؟ با قطعیت نمیتوانید. اغلب ایدههایی که بد به نظر میرسند، واقعاً بد هستند. اما ایدههایی که از نوعِ درستِ دیوانگی هستند، هیجانانگیز به نظر میرسند؛ سرشار از پیامدها هستند؛ در حالی که ایدههایی که صرفاً بد هستند، معمولاً افسردهکنندهاند.
دو راه برای راحت بودن با شکستن قوانین وجود دارد: لذت بردن از شکستن آنها، و بیتفاوت بودن نسبت به آنها. من این دو مورد را به ترتیب، ذهنیتِ مستقلِ تهاجمی و ذهنیتِ مستقلِ منفعل مینامم.
افراد با ذهنیت مستقلِ تهاجمی، افراد سرکش هستند. قوانین نه تنها آنها را متوقف نمیکنند؛ شکستن قوانین به آنها انرژی مضاعف میدهد. برای این نوع افراد، لذتِ ناشی از جسارت محضِ یک پروژه گاهی انرژی فعالسازی کافی برای شروع آن را فراهم میکند.
راه دیگر برای شکستن قوانین، اهمیت ندادن به آنها، یا شاید حتی ندانستنِ وجود آنهاست. به همین دلیل است که تازهکاران و افراد خارجی اغلب اکتشافات جدیدی انجام میدهند؛ ناآگاهی آنها از مفروضات یک رشته به عنوان منبعی از ذهنیت مستقلِ منفعلِ موقت عمل میکند. افراد دارای طیف اوتیسم (آسپیها) نیز به نظر میرسد نوعی مصونیت نسبت به باورهای رایج دارند. چندین نفری که میشناسم میگویند که این به آنها کمک میکند تا ایدههای جدیدی داشته باشند.
سختگیری به علاوهٔ قانونشکنی ترکیب عجیبی به نظر میرسد. در فرهنگ عامه، این دو متضاد هستند. اما فرهنگ عامه در این مورد مدل معیوبی دارد. به طور ضمنی فرض میکند که مسائل بیاهمیت هستند، و در مسائل بیاهمیت سختگیری و قانونشکنی متضاد هستند. اما در پرسشهایی که واقعاً اهمیت دارند، فقط قانونشکنان میتوانند واقعاً سختگیر باشند.
یک ایدهٔ نادیده گرفته شده اغلب تا مرحله نیمهنهایی شکست نمیخورد. شما آن را میبینید، به طور ناخودآگاه، اما سپس بخش دیگری از ناخودآگاه شما آن را رد میکند زیرا بیش از حد عجیب، بیش از حد خطرناک، بیش از حد پرزحمت، یا بیش از حد بحثبرانگیز خواهد بود. این یک امکان هیجانانگیز را مطرح میکند: اگر میتوانستید چنین فیلترهایی را خاموش کنید، میتوانستید ایدههای جدید بیشتری ببینید.
یک راه برای انجام این کار این است که بپرسید چه ایدههای خوبی برای شخص دیگری وجود دارد که کاوش کند. آنگاه ناخودآگاه شما برای محافظت از شما آنها را رد نخواهد کرد.
همچنین میتوانید ایدههای نادیده گرفته شده را با کار در جهت مخالف کشف کنید: با شروع از چیزی که آنها را پنهان میکند. هر اصلِ گرامی داشته شده اما اشتباهی، توسط منطقهای مُرده از ایدههای ارزشمند احاطه شده است که کاوش نشدهاند زیرا با آن اصل تناقض دارند.
ادیان مجموعههایی از اصول گرامی داشته شده اما اشتباه هستند. بنابراین هر چیزی که بتوان آن را به صورت تحتاللفظی یا استعاری به عنوان یک دین توصیف کرد، ایدههای ارزشمند کاوش نشدهای در سایهٔ خود خواهد داشت. کوپرنیک و داروین هر دو اکتشافاتی از این نوع انجام دادند. 18
افراد در رشته شما نسبت به چه چیزی حالت دینی دارند، به این معنا که بیش از حد به اصلی چسبیدهاند که ممکن است آنقدرها هم که فکر میکنند بدیهی نباشد؟ اگر آن را کنار بگذارید چه چیزی ممکن میشود؟
مردم در حل مسائل بسیار بیشتر از تصمیمگیری در مورد اینکه کدام مسائل را حل کنند، اصالت نشان میدهند. حتی باهوشترین افراد هم میتوانند در تصمیمگیری در مورد اینکه روی چه چیزی کار کنند، به طرز شگفتآوری محافظهکار باشند. افرادی که هرگز در هیچ زمینه دیگری رویای مُد روز بودن را در سر نمیپرورانند، جذب کار روی مسائل مُد روز میشوند.
یکی از دلایلی که افراد هنگام انتخاب مسائل محافظهکارتر از راهحلها هستند، این است که مسائل شرطبندیهای بزرگتری هستند. یک مسئله میتواند سالها شما را مشغول کند، در حالی که کاوش یک راهحل ممکن است فقط چند روز طول بکشد. اما با این حال فکر میکنم بیشترِ مردم بیش از حد محافظهکار هستند. آنها نه تنها به ریسک، بلکه به مُد نیز واکنش نشان میدهند. مسائل غیر مُد روز کمارزشگذاری میشوند.
یکی از جالبترین انواع مسائل غیر مُد روز، مسئلهای است که مردم فکر میکنند کاملاً کاوش شده است، اما اینطور نیست. کار بزرگ اغلب چیزی را که از قبل وجود دارد میگیرد و پتانسیل نهفتهٔ آن را نشان میدهد. دورر و وات هر دو این کار را کردند. بنابراین اگر به رشتهای علاقهمندید که دیگران فکر میکنند به ته رسیده است، اجازه ندهید تردید آنها شما را دلسرد کند. مردم اغلب در این مورد اشتباه میکنند.
کار کردن روی یک مسئله غیر مُد روز میتواند بسیار خوشایند باشد. هیچ هیاهو یا عجلهای وجود ندارد. فرصتطلبان و منتقدان هر دو در جای دیگری مشغول هستند. کارهای موجود اغلب استحکامِ سبکِ قدیمی را دارند. و حس رضایتبخشی از صرفهجویی در پرورش ایدههایی وجود دارد که در غیر این صورت هدر میرفتند.
اما رایجترین نوع مسئله نادیده گرفته شده، صراحتاً به معنای از مُد افتاده بودن، غیر مُد روز نیست. فقط به نظر نمیرسد به اندازهای که واقعاً اهمیت دارد، مهم باشد. چگونه اینها را پیدا میکنید؟ با زیادهروی در ارضای خواستههای خود (self-indulgent) – با اجازه دادن به کنجکاویتان برای حرکت در مسیر خود، و نادیده گرفتن، حداقل به طور موقت، صدای کوچکی در سرتان که میگوید فقط باید روی مسائل «مهم» کار کنید.
شما باید روی مسائل مهم کار کنید، اما تقریباً همه در مورد آنچه به عنوان مهم به حساب میآید بیش از حد محافظهکار هستند. و اگر مسئله مهم اما نادیده گرفته شدهای در همسایگی شما وجود دارد، احتمالاً از قبل در رادار ناخودآگاه شما قرار دارد. پس سعی کنید از خود بپرسید: اگر قرار بود از کار «جدی» فاصله بگیرید تا روی چیزی کار کنید فقط به این دلیل که واقعاً جالب خواهد بود، چه کار میکردید؟ پاسخ احتمالاً مهمتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
اصالت در انتخاب مسائل حتی مهمتر از اصالت در حل آنها به نظر میرسد. این چیزی است که افرادی را که کل رشتههای جدید را کشف میکنند، متمایز میکند. بنابراین چیزی که ممکن است صرفاً گام اولیه به نظر برسد – تصمیمگیری در مورد اینکه روی چه چیزی کار کنید – به نوعی کلید کل بازی است.
کمتر کسی این را درک میکند. یکی از بزرگترین تصورات غلط در مورد ایدههای جدید مربوط به نسبت پرسش به پاسخ در ترکیب آنهاست. مردم فکر میکنند ایدههای بزرگ پاسخ هستند، اما اغلب بینش واقعی در پرسش بوده است.
بخشی از دلیلی که پرسشها را دستکم میگیریم، نحوه استفاده از آنها در مدارس است. در مدارس، آنها تمایل دارند فقط برای مدت کوتاهی قبل از پاسخ داده شدن وجود داشته باشند، مانند ذرات ناپایدار. اما یک پرسش واقعاً خوب میتواند بسیار بیشتر از آن باشد. یک پرسش واقعاً خوب یک کشف جزئی است. گونههای جدید چگونه به وجود میآیند؟ آیا نیرویی که باعث سقوط اشیاء به زمین میشود همان نیرویی است که سیارات را در مدارهایشان نگه میدارد؟ حتی با پرسیدن چنین پرسشهایی، شما از قبل در قلمرو هیجانانگیز و جدیدی بودید.
حمل کردنِ پرسشهای بیپاسخ با خود میتواند ناراحتکننده باشد. اما هرچه بیشتر از آنها حمل کنید، شانس بیشتری برای توجه به یک راهحل – یا شاید حتی هیجانانگیزتر، توجه به اینکه دو پرسش بیپاسخ یکی هستند – خواهید داشت.
گاهی اوقات یک پرسش را برای مدت طولانی حمل میکنید. کار بزرگ اغلب از بازگشت به پرسشی حاصل میشود که اولین بار سالها قبل – حتی در کودکیتان – متوجه آن شدید و نمیتوانستید از فکر کردن به آن دست بردارید. مردم زیاد در مورد اهمیت زنده نگه داشتن رؤیاهای جوانی صحبت میکنند، اما به همان اندازه مهم است که پرسشهای جوانی خود را زنده نگه دارید. 19
این یکی از جاهایی است که تخصص واقعی بیشترین تفاوت را با تصویر عمومی از آن دارد. در تصویر عمومی، متخصصان مطمئن هستند. اما در واقع هرچه بیشتر گیج باشید، بهتر است، به شرطی که (الف) چیزهایی که در مورد آنها گیج هستید اهمیت داشته باشند، و (ب) هیچکس دیگری هم آنها را نفهمد.
به آنچه درست لحظهای قبل از کشف یک ایده جدید اتفاق میافتد فکر کنید. اغلب کسی با تخصص کافی در مورد چیزی گیج است. این بدان معناست که اصالت تا حدی شامل گیجی است – سردرگمی! باید آنقدر با جهانی پر از معما راحت باشید که مایل به دیدن آنها باشید، اما نه آنقدر راحت که نخواهید آنها را حل کنید. 20
اینکه سرشار از پرسشهای بیپاسخ باشید چیز بزرگی است. و این یکی از آن موقعیتهایی است که ثروتمندان ثروتمندتر میشوند، زیرا بهترین راه برای به دست آوردن پرسشهای جدید، تلاش برای پاسخ دادن به پرسشهای موجود است. پرسشها نه تنها به پاسخها، بلکه به پرسشهای بیشتر نیز منجر میشوند.
بهترین پرسشها در حین پاسخ دادن رشد میکنند. شما رشتهای را میبینید که از پارادایم فعلی بیرون زده و سعی میکنید آن را بکشید، و فقط طولانیتر و طولانیتر میشود. بنابراین لازم نیست قبل از تلاش برای پاسخ دادن به یک پرسش، بدیهی باشد که بزرگ است. به ندرت میتوانید این را پیشبینی کنید. حتی توجه به خودِ رشته هم به اندازه کافی سخت است، چه رسد به پیشبینی اینکه اگر آن را بکشید چقدر باز خواهد شد.
بهتر است به طور بیقید و بندی کنجکاو باشید – کمی روی بسیاری از رشتهها بکشید و ببینید چه اتفاقی میافتد. چیزهای بزرگ کوچک شروع میشوند. نسخههای اولیه چیزهای بزرگ اغلب فقط آزمایشها، یا پروژههای جانبی، یا سخنرانیها بودند، که سپس به چیزی بزرگتر تبدیل شدند. پس چیزهای کوچک زیادی را شروع کنید.
پربار بودن (prolific) دستکم گرفته شده است. هرچه چیزهای مختلف بیشتری را امتحان کنید، شانس بیشتری برای کشف چیز جدیدی خواهید داشت. البته بفهمید که امتحان کردن چیزهای زیاد به معنای امتحان کردن چیزهای زیادی است که کار نمیکنند. نمیتوانید ایدههای خوب زیادی داشته باشید بدون اینکه ایدههای بد زیادی هم نداشته باشید. 21
گرچه مسئولانهتر به نظر میرسد که با مطالعه هر آنچه قبلاً انجام شده شروع کنید، با امتحان کردن چیزها سریعتر یاد خواهید گرفت و بیشتر لذت خواهید برد. و وقتی به کارهای قبلی نگاه میکنید، آنها را بهتر خواهید فهمید. پس به سمت شروع کردن متمایل شوید. که وقتی شروع کردن به معنای کوچک شروع کردن است آسانتر است؛ آن دو ایده مانند دو تکه پازل به هم میخورند.
چگونه از کوچک شروع کردن به انجام کاری بزرگ میرسید؟ با ساختن نسخههای متوالی. چیزهای بزرگ تقریباً همیشه در نسخههای متوالی ساخته میشوند. شما با چیزی کوچک شروع میکنید و آن را تکامل میدهید، و نسخه نهایی هم هوشمندانهتر و هم بلندپروازانهتر از هر چیزی است که میتوانستید برنامهریزی کنید.
ساختن نسخههای متوالی به ویژه هنگامی که چیزی برای مردم میسازید مفید است – برای اینکه نسخه اولیهای را به سرعت در اختیار آنها قرار دهید، و سپس بر اساس پاسخ آنها آن را تکامل دهید.
با امتحان کردن سادهترین چیزی که احتمالاً کار میکند شروع کنید. به طرز شگفتآوری اغلب، کار میکند. اگر کار نکرد، این حداقل شما را به راه میاندازد.
سعی نکنید چیزهای جدید زیادی را در یک نسخه جا دهید. نامهایی برای انجام این کار با نسخه اول (طولانی شدن بیش از حد برای عرضه) و دوم (اثر سیستم دوم) وجود دارد، اما اینها هر دو صرفاً نمونههایی از یک اصل کلیتر هستند.
نسخه اولیه یک پروژه جدید گاهی اوقات به عنوان یک اسباببازی رد میشود. وقتی مردم این کار را میکنند نشانه خوبی است. این بدان معناست که همه چیزهایی را که یک ایده جدید نیاز دارد به جز مقیاس دارد، و مقیاس معمولاً به دنبال آن میآید. 22
جایگزینِ شروع با چیزی کوچک و تکامل آن، برنامهریزی از قبل در مورد کاری است که قرار است انجام دهید. و برنامهریزی معمولاً انتخاب مسئولانهتری به نظر میرسد. سازمانیافتهتر به نظر میرسد که بگوییم «ما قرار است x و سپس y و سپس z را انجام دهیم» تا اینکه بگوییم «ما قرار است x را امتحان کنیم و ببینیم چه اتفاقی میافتد». و سازمانیافتهتر هست؛ فقط به خوبی کار نمیکند.
برنامهریزی فینفسه خوب نیست. گاهی اوقات ضروری است، اما یک شر ضروری است – پاسخی به شرایط نامنعطف. کاری است که باید انجام دهید زیرا با رسانههای غیرقابل انعطاف کار میکنید، یا چون نیاز به هماهنگی تلاشهای تعداد زیادی از افراد دارید. اگر پروژهها را کوچک نگه دارید و از رسانههای انعطافپذیر استفاده کنید، لازم نیست به همان اندازه برنامهریزی کنید، و طرحهای شما میتوانند به جای آن تکامل یابند.
تا جایی که تواناییاش را دارید ریسک کنید. در یک بازار کارآمد، ریسک متناسب با پاداش است، پس به دنبال قطعیت نباشید، بلکه به دنبال شرطبندی با ارزش مورد انتظار بالا باشید. اگر گاهی اوقات شکست نمیخورید، احتمالاً بیش از حد محافظهکار هستید.
گرچه محافظهکاری معمولاً با افراد مسن مرتبط است، این جوانان هستند که تمایل دارند این اشتباه را مرتکب شوند. بیتجربگی باعث میشود از ریسک بترسند، اما زمانی که جوان هستید بیشترین توانایی پذیرش ریسک را دارید.
حتی پروژهای که شکست میخورد میتواند ارزشمند باشد. در فرآیند کار روی آن، از قلمرویی عبور کردهاید که کمتر کسی دیده است، و با پرسشهایی روبرو شدهاید که کمتر کسی پرسیده است. و احتمالاً هیچ منبع پرسشی بهتر از آنهایی نیست که در تلاش برای انجام کاری کمی بیش از حد سخت با آنها روبرو میشوید.
وقتی مزایای جوانی را دارید از آنها استفاده کنید، و هنگامی که مزایای پیری را دارید از آنها. مزایای جوانی عبارتند از انرژی، زمان، خوشبینی و آزادی. مزایای پیری عبارتند از دانش، کارایی، پول و قدرت. با تلاش میتوانید برخی از مزایای پیری را در جوانی به دست آورید و برخی از مزایای جوانی را در پیری حفظ کنید.
افراد مسن همچنین این مزیت را دارند که میدانند کدام مزیتها را دارند. جوانان اغلب آنها را دارند بدون اینکه متوجه شوند. بزرگترین مزیت احتمالاً زمان است. جوانان هیچ ایدهای ندارند که چقدر از نظر زمان ثروتمند هستند. بهترین راه برای تبدیل این زمان به مزیت، استفاده از آن به روشهای کمی بیهوده (frivolous) است: یادگیری در مورد چیزی که نیازی به دانستن آن ندارید، فقط از روی کنجکاوی، یا تلاش برای ساختن چیزی فقط به این دلیل که جالب خواهد بود، یا به طرز عجیب و غریبی در چیزی خوب شدن.
آن «کمی» یک قید مهم است. وقتی جوان هستید زمان را سخاوتمندانه خرج کنید، اما آن را به سادگی هدر ندهید. تفاوت بزرگی بین انجام کاری که نگرانید ممکن است اتلاف وقت باشد و انجام کاری که مطمئن هستید اتلاف وقت خواهد بود، وجود دارد. اولی حداقل یک شرطبندی است، و احتمالاً بهتر از آن چیزی است که فکر میکنید. 23
ظریفترین مزیت جوانی، یا دقیقتر بگوییم بیتجربگی، این است که همه چیز را با چشمانی تازه میبینید. وقتی مغز شما برای اولین بار ایدهای را در آغوش میگیرد، گاهی اوقات این دو کاملاً با هم جور در نمیآیند. معمولاً مشکل از مغز شماست، اما گاهی اوقات از ایده است. تکهای از آن به طرز ناجوری بیرون زده و وقتی به آن فکر میکنید شما را آزار میدهد. افرادی که به آن ایده عادت کردهاند یاد گرفتهاند آن را نادیده بگیرند، اما شما این فرصت را دارید که نادیده نگیرید. 24
بنابراین وقتی برای اولین بار در مورد چیزی یاد میگیرید، به چیزهایی که اشتباه یا گمشده به نظر میرسند توجه کنید. وسوسه خواهید شد که آنها را نادیده بگیرید، زیرا ۹۹ درصد احتمال دارد مشکل از شما باشد. و ممکن است مجبور شوید به طور موقت تردیدهای خود را کنار بگذارید تا به پیشرفت ادامه دهید. اما آنها را فراموش نکنید. وقتی در آن موضوع پیشتر رفتید، برگردید و بررسی کنید که آیا هنوز آنجا هستند. اگر در پرتو دانش فعلی شما هنوز معتبر هستند، احتمالاً نشاندهنده یک ایده کشف نشدهاند.
یکی از ارزشمندترین انواع دانشی که از تجربه به دست میآورید این است که بدانید لازم نیست نگران چه چیزهایی باشید. جوانان همه چیزهایی را که میتوانند مهم باشند میدانند، اما اهمیت نسبی آنها را نمیدانند. بنابراین به طور مساوی نگران همه چیز هستند، در حالی که باید بسیار بیشتر نگران چند چیز باشند و تقریباً اصلاً نگران بقیه نباشند.
اما چیزی که نمیدانید تنها نیمی از مشکل بیتجربگی است. نیمه دیگر چیزی است که میدانید اما درست نیست. شما با ذهنی پر از مزخرفات به بزرگسالی میرسید – عادات بدی که کسب کردهاید و چیزهای نادرستی که به شما آموختهاند – و تا زمانی که حداقل مزخرفاتِ مانعِ نوع کاری را که میخواهید انجام دهید پاک نکنید، قادر به انجام کار بزرگ نخواهید بود.
بسیاری از مزخرفاتی که در سر شما باقی مانده توسط مدارس باقی مانده است. ما آنقدر به مدارس عادت کردهایم که ناخودآگاه رفتن به مدرسه را با یادگیری یکسان میدانیم، اما در واقع مدارس انواع ویژگیهای عجیبی دارند که ایدههای ما را در مورد یادگیری و تفکر تحریف میکنند.
به عنوان مثال، مدارس انفعال را القا میکنند. از زمانی که کودک کوچکی بودید، مرجعی در جلوی کلاس وجود داشت که به همه شما میگفت چه چیزی باید یاد بگیرید و سپس میسنجید که آیا یاد گرفتهاید یا نه. اما نه کلاسها و نه آزمونها ذاتیِ یادگیری نیستند؛ آنها فقط مصنوعاتِ نحوه طراحی معمول مدارس هستند.
هرچه زودتر بر این انفعال غلبه کنید، بهتر است. اگر هنوز در مدرسه هستید، سعی کنید تحصیلات خود را پروژه خود بدانید، و معلمان خود را کسانی که برای شما کار میکنند نه برعکس. این ممکن است دور از ذهن به نظر برسد، اما صرفاً یک آزمایش فکری عجیب نیست. از نظر اقتصادی حقیقت دارد، و در بهترین حالت از نظر فکری نیز حقیقت دارد. بهترین معلمان نمیخواهند رئیس شما باشند. آنها ترجیح میدهند شما پیش بروید و از آنها به عنوان منبع مشاوره استفاده کنید، تا اینکه توسط آنها در میان مطالب کشیده شوید.
مدارس همچنین تصور گمراهکنندهای از چگونگیِ کار به شما میدهند. در مدرسه به شما میگویند مسائل چه هستند، و تقریباً همیشه با استفاده از چیزی بیش از آنچه تاکنون به شما آموختهاند قابل حل هستند. در زندگی واقعی باید بفهمید مسائل چه هستند، و اغلب نمیدانید اصلاً قابل حل هستند یا نه.
اما شاید بدترین کاری که مدارس با شما میکنند این است که شما را آموزش میدهند تا با دور زدن امتحان (hacking the test) برنده شوید. با انجام این کار نمیتوانید کار بزرگی انجام دهید. نمیتوانید خدا را فریب دهید. پس به دنبال این نوع میانبر نباشید. راه غلبه بر سیستم، تمرکز بر مسائل و راهحلهایی است که دیگران نادیده گرفتهاند، نه کم گذاشتن در خودِ کار.
فکر نکنید به دروازهبانی وابستهاید که به شما «فرصتی طلایی» (big break) بدهد. حتی اگر این درست بود، بهترین راه برای به دست آوردن آن تمرکز بر انجام کار خوب به جای دنبال کردن افراد بانفوذ بود.
و رد شدن توسط کمیتهها را به دل نگیرید. ویژگیهایی که افسران پذیرش و کمیتههای جوایز را تحت تأثیر قرار میدهند با آنهایی که برای انجام کار بزرگ لازم است کاملاً متفاوت هستند. تصمیمات کمیتههای انتخاب فقط تا جایی معنادار هستند که بخشی از یک حلقه بازخورد باشند، و تعداد بسیار کمی اینگونه هستند.
افرادی که تازه وارد یک رشته میشوند اغلب کارهای موجود را کپی میکنند. ذاتاً هیچ چیز بدی در این مورد وجود ندارد. هیچ راهی بهتر از تلاش برای بازتولید چیزی برای یادگیری نحوه کار آن وجود ندارد. کپی کردن هم لزوماً کار شما را غیراصیل نمیکند. اصالت، حضور ایدههای جدید است، نه فقدان ایدههای قدیمی.
یک راه خوب برای کپی کردن و یک راه بد وجود دارد. اگر قرار است چیزی را کپی کنید، آن را آشکارا انجام دهید نه مخفیانه، یا بدتر از آن، ناخودآگاه. این همان چیزی است که در عبارت مشهوری که به اشتباه نسبت داده شده «هنرمندان بزرگ میدزدند» منظور است. نوع واقعاً خطرناک کپی کردن، نوعی که به کپی کردن بدنامی میدهد، نوعی است که بدون درک انجام میشود، زیرا شما چیزی بیش از قطاری نیستید که روی ریلهای گذاشته شده توسط شخص دیگری حرکت میکند. اما در سوی دیگر، کپی کردن میتواند نشانه برتری باشد تا تبعیت. 25
در بسیاری از رشتهها تقریباً اجتنابناپذیر است که کارهای اولیه شما به نوعی بر اساس کارهای دیگران باشد. پروژهها به ندرت در خلاء به وجود میآیند. آنها معمولاً واکنشی به کارهای قبلی هستند. وقتی تازه شروع کردهاید، هیچ کار قبلیای ندارید؛ اگر قرار است به چیزی واکنش نشان دهید، باید به کار شخص دیگری باشد. هنگامی که تثبیت شدید، میتوانید به کار خودتان واکنش نشان دهید. اما در حالی که اولی تقلیدی (derivative) نامیده میشود و دومی نه، از نظر ساختاری این دو مورد شبیهتر از آن چیزی هستند که به نظر میرسند.
به طرز عجیبی، تازگیِ محضِ بدیعترین ایدهها گاهی اوقات باعث میشود در ابتدا تقلیدیتر از آنچه هستند به نظر برسند. اکتشافات جدید اغلب باید در ابتدا به عنوان تغییراتی از چیزهای موجود تصور شوند، حتی توسط کاشفانشان، زیرا هنوز واژگان مفهومی برای بیان آنها وجود ندارد.
البته قطعاً خطراتی در کپی کردن وجود دارد. یکی این است که تمایل خواهید داشت چیزهای قدیمی را کپی کنید – چیزهایی که در زمان خود در مرز دانش بودند، اما دیگر نیستند.
و هنگامی که چیزی را کپی میکنید، هر ویژگی آن را کپی نکنید. برخی از آنها اگر این کار را بکنید شما را مضحک خواهند کرد. به عنوان مثال، رفتار یک استاد برجسته ۵۰ ساله را اگر ۱۸ ساله هستید کپی نکنید، یا اصطلاحات یک شعر رنسانس را صدها سال بعد.
برخی از ویژگیهای چیزهایی که تحسین میکنید، نقصهایی هستند که آنها علیرغمِ آن نقصها موفق شدهاند. در واقع، ویژگیهایی که تقلیدشان آسانتر است، به احتمال زیاد همان نقصها هستند.
این به ویژه در مورد رفتار صادق است. برخی افراد با استعداد آدمهای عوضیای هستند، و این گاهی اوقات باعث میشود برای افراد بیتجربه به نظر برسد که عوضی بودن بخشی از با استعداد بودن است. اینطور نیست؛ با استعداد بودن صرفاً چیزی است که به آنها اجازه میدهد از این رفتار قسر در بروند.
یکی از قدرتمندترین انواع کپی کردن، کپی کردن چیزی از یک رشته به رشته دیگر است. تاریخ آنقدر پر از اکتشافات تصادفی از این نوع است که احتمالاً ارزش دارد با یادگیری عمدی در مورد انواع دیگر کار، به شانس کمک کرد. اگر اجازه دهید ایدهها استعاره باشند، میتوانید آنها را از رشتههای کاملاً دوردست بگیرید.
نمونههای منفی میتوانند به اندازه نمونههای مثبت الهامبخش باشند. در واقع، گاهی اوقات میتوانید از چیزهایی که بد انجام شدهاند بیشتر از چیزهایی که خوب انجام شدهاند یاد بگیرید؛ گاهی اوقات تنها زمانی مشخص میشود چه چیزی لازم است که وجود ندارد.
اگر بسیاری از بهترین افراد در رشته شما در یک مکان جمع شدهاند، معمولاً ایده خوبی است که برای مدتی از آنجا بازدید کنید. این بلندپروازی شما را افزایش میدهد، و همچنین، با نشان دادن اینکه این افراد انسان هستند، اعتماد به نفس شما را افزایش میدهد. 26
اگر صمیمی و جدی باشید احتمالاً استقبال گرمتری از آنچه انتظار دارید دریافت خواهید کرد. بیشترِ افرادی که در کاری بسیار خوب هستند خوشحال میشوند در مورد آن با هر کسی که واقعاً علاقهمند است صحبت کنند. اگر واقعاً در کارشان خوب باشند، احتمالاً علاقهٔ تفننی (hobbyist’s interest) به آن دارند، و علاقهمندان تفننی همیشه میخواهند در مورد سرگرمیهای خود صحبت کنند.
البته ممکن است برای یافتن افرادی که واقعاً خوب هستند به کمی تلاش نیاز باشد. انجام کار بزرگ چنان اعتباری دارد که در برخی مکانها، به ویژه دانشگاهها، این داستان مؤدبانه وجود دارد که همه درگیر آن هستند. و این بسیار دور از حقیقت است. افراد درون دانشگاهها نمیتوانند آشکارا این را بگویند، اما کیفیت کار انجام شده در دپارتمانهای مختلف بسیار متفاوت است. برخی دپارتمانها افرادی دارند که کارهای بزرگ انجام میدهند؛ برخی در گذشته داشتهاند؛ برخی هرگز نداشتهاند.
به دنبال بهترین همکاران باشید. پروژههای زیادی وجود دارند که نمیتوان به تنهایی انجام داد، و حتی اگر روی پروژهای کار میکنید که میتوان به تنهایی انجام داد، خوب است که افراد دیگری برای تشویق شما و تبادل نظر با آنها داشته باشید.
البته همکاران فقط بر کار شما تأثیر نمیگذارند؛ آنها بر شما نیز تأثیر میگذارند. پس با افرادی کار کنید که میخواهید شبیه آنها شوید، زیرا خواهید شد.
کیفیت در همکاران مهمتر از کمیت است. بهتر است یک یا دو همکار عالی داشته باشید تا ساختمانی پر از همکاران نسبتاً خوب. در واقع، این نه تنها بهتر، بلکه ضروری است، با قضاوت از تاریخ: درجهای که کار بزرگ در خوشهها (clusters) اتفاق میافتد نشان میدهد که همکاران فرد اغلب تفاوت بین انجام کار بزرگ و عدم انجام آن را رقم میزنند.
چگونه میدانید که همکاران به اندازه کافی خوبی دارید؟ طبق تجربه من، وقتی دارید، میدانید. این بدان معناست که اگر مطمئن نیستید، احتمالاً ندارید. اما ممکن است بتوان پاسخی ملموستر از آن داد. این یک تلاش است: همکاران به اندازه کافی خوب، بینشهای شگفتانگیزی ارائه میدهند. آنها میتوانند چیزهایی را ببینند و انجام دهند که شما نمیتوانید. بنابراین اگر تعداد انگشتشماری همکار به اندازه کافی خوب دارید که شما را از این نظر هوشیار نگه دارند، احتمالاً از آستانه عبور کردهاید.
بیشترِ ما میتوانیم از همکاری با همکاران سود ببریم، اما برخی پروژهها به افراد در مقیاس بزرگتری نیاز دارند، و شروع یکی از آنها برای همه مناسب نیست. اگر میخواهید پروژهای مانند آن را اداره کنید، باید مدیر شوید، و مدیریت خوب مانند هر نوع کار دیگری به استعداد و علاقه نیاز دارد. اگر آنها را ندارید، راه میانی وجود ندارد: باید یا خود را مجبور کنید مدیریت را به عنوان زبان دوم یاد بگیرید، یا از چنین پروژههایی اجتناب کنید. 27
مراقب روحیهتان باشید. این اساسِ همه چیز است وقتی روی پروژههای بلندپروازانه کار میکنید. باید آن را مانند یک موجود زنده پرورش دهید و از آن محافظت کنید.
روحیه با دیدگاه شما نسبت به زندگی شروع میشود. اگر خوشبین باشید احتمال بیشتری دارد کار بزرگی انجام دهید، و اگر خود را خوششانس بدانید تا قربانی، احتمال بیشتری دارد.
در واقع، کار تا حدی میتواند شما را از مشکلاتتان محافظت کند. اگر کاری را انتخاب کنید که خالص است، سختیهای خودِ آن به عنوان پناهگاهی از سختیهای زندگی روزمره عمل خواهد کرد. اگر این فرار از واقعیت (escapism) است، شکل بسیار مولدی از آن است، و شکلی است که توسط برخی از بزرگترین ذهنهای تاریخ استفاده شده است.
روحیه از طریق کار تشدید میشود: روحیه بالا به شما کمک میکند کار خوبی انجام دهید، که روحیه شما را افزایش میدهد و به شما کمک میکند کار بهتری انجام دهید. اما این چرخه در جهت مخالف نیز عمل میکند: اگر کار خوبی انجام نمیدهید، این میتواند شما را بیروحیه کند و انجام کار را حتی سختتر کند. از آنجا که بسیار مهم است که این چرخه در جهت درست حرکت کند، ممکن است ایده خوبی باشد که وقتی گیر کردهاید به کار آسانتری روی بیاورید، فقط برای اینکه شروع به انجام کاری کنید.
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که افراد بلندپرواز مرتکب میشوند این است که اجازه میدهند شکستها روحیهشان را یکباره از بین ببرند، مانند ترکیدن بادکنک. میتوانید با در نظر گرفتن صریحِ شکستها به عنوان بخشی از فرآیند خود، خود را در برابر این امر مصون کنید. حل مسائل سخت همیشه شامل مقداری عقبنشینی است.
انجام کار بزرگ یک جستجوی عمق-اول (depth-first search) است که گره ریشه آن میل به انجام آن است. بنابراین «اگر در ابتدا موفق نشدید، دوباره و دوباره تلاش کنید» کاملاً درست نیست. باید اینگونه باشد: اگر در ابتدا موفق نشدید، یا دوباره تلاش کنید، یا عقبنشینی کنید و سپس دوباره تلاش کنید.
«هرگز تسلیم نشو» هم کاملاً درست نیست. بدیهی است که زمانهایی وجود دارد که انتخاب درست رها کردن است. نسخه دقیقتر این خواهد بود: هرگز اجازه ندهید شکستها شما را وحشتزده کنند تا بیش از حد لازم عقبنشینی کنید. نتیجه فرعی: هرگز گره ریشه را رها نکنید.
اگر کار یک مبارزه است، لزوماً نشانه بدی نیست، همانطور که نفسنفس زدن هنگام دویدن نشانه بدی نیست. بستگی به سرعت دویدن شما دارد. پس یاد بگیرید درد خوب را از درد بد تشخیص دهید. درد خوب نشانه تلاش است؛ درد بد نشانه آسیب است.
مخاطب یک جزء حیاتی از روحیه است. اگر محقق هستید، مخاطبان شما ممکن است همتایان شما باشند؛ در هنر، ممکن است مخاطبان به معنای سنتی باشند. در هر صورت نیازی نیست بزرگ باشد. ارزش مخاطب به هیچ وجه به صورت خطی با اندازهاش رشد نمیکند. که اگر مشهور باشید خبر بدی است، اما اگر تازه شروع کردهاید خبر خوبی است، زیرا به این معنی است که مخاطبان کوچک اما متعهد میتوانند برای حفظ شما کافی باشند. اگر تعداد انگشتشماری از افراد واقعاً عاشق کاری هستند که انجام میدهید، کافی است.
تا جایی که میتوانید، از قرار گرفتن واسطهها بین شما و مخاطبانتان جلوگیری کنید. در برخی انواع کار این اجتنابناپذیر است، اما رهایی از آن آنقدر آزادیبخش است که ممکن است بهتر باشد به نوع مجاور آن روی بیاورید اگر این کار به شما امکان میدهد مستقیماً ارتباط برقرار کنید. 28
افرادی که با آنها وقت میگذرانید نیز تأثیر زیادی بر روحیه شما خواهند داشت. خواهید دید که برخی انرژی شما را افزایش میدهند و برخی دیگر آن را کاهش میدهند، و تأثیری که کسی دارد همیشه آن چیزی نیست که انتظار دارید. به دنبال افرادی باشید که انرژی شما را افزایش میدهند و از کسانی که آن را کاهش میدهند اجتناب کنید. البته اگر کسی هست که باید از او مراقبت کنید، آن اولویت دارد.
با کسی ازدواج نکنید که نمیفهمد شما نیاز به کار دارید، یا کار شما را رقیبی برای توجه شما میبیند. اگر بلندپرواز هستید، نیاز دارید کار کنید؛ تقریباً مانند یک وضعیت پزشکی است؛ بنابراین کسی که به شما اجازه کار نمیدهد یا شما را نمیفهمد، یا میفهمد و اهمیتی نمیدهد.
در نهایت روحیه جسمانی است. شما با بدن خود فکر میکنید، بنابراین مراقبت از آن مهم است. این به معنای ورزش منظم، خوب خوردن و خوب خوابیدن، و اجتناب از انواع خطرناکتر مواد مخدر است. دویدن و راه رفتن اشکال بسیار خوبی از ورزش هستند زیرا برای تفکر خوب هستند. 29
افرادی که کارهای بزرگ انجام میدهند لزوماً شادتر از بقیه نیستند، اما شادتر از آن چیزی هستند که اگر این کار را نمیکردند بودند. در واقع، اگر باهوش و بلندپرواز هستید، مولد نبودن خطرناک است. افرادی که باهوش و بلندپرواز هستند اما دستاورد چندانی ندارند، تمایل دارند تلخ شوند.
اشکالی ندارد که بخواهید دیگران را تحت تأثیر قرار دهید، اما افراد مناسب را انتخاب کنید. نظر افرادی که به آنها احترام میگذارید، سیگنال (اطلاعات مفید) است. شهرت، که نظر گروه بسیار بزرگتری است که ممکن است به آنها احترام بگذارید یا نگذارید، فقط نویز (اطلاعات مزاحم) اضافه میکند.
اعتبارِ یک نوع کار در بهترین حالت یک شاخص تأخیری است و گاهی اوقات کاملاً اشتباه است. اگر هر کاری را به اندازه کافی خوب انجام دهید، آن را معتبر خواهید کرد. بنابراین پرسشی که باید در مورد یک نوع کار پرسید این نیست که چقدر اعتبار دارد، بلکه این است که چقدر خوب میتواند انجام شود.
رقابت میتواند یک انگیزه مؤثر باشد، اما اجازه ندهید مسئله را برای شما انتخاب کند؛ اجازه ندهید به دنبال چیزی کشیده شوید فقط به این دلیل که دیگران هستند. در واقع، اجازه ندهید رقبا شما را وادار به انجام کاری بسیار مشخصتر از سختتر کار کردن کنند.
کنجکاوی بهترین راهنماست. کنجکاوی شما هرگز دروغ نمیگوید، و بیشتر از شما میداند که چه چیزی ارزش توجه دارد.
توجه کنید که این کلمه چقدر تکرار شده است. اگر از یک پیشگو راز انجام کار بزرگ را میپرسیدید و پیشگو با یک کلمه پاسخ میداد، شرط من روی «کنجکاوی» بود.
این مستقیماً به توصیه ترجمه نمیشود. فقط کنجکاو بودن کافی نیست، و به هر حال نمیتوانید به کنجکاوی فرمان دهید. اما میتوانید آن را پرورش دهید و اجازه دهید شما را به پیش براند.
کنجکاوی کلید هر چهار گام در انجام کار بزرگ است: رشته را برای شما انتخاب میکند، شما را به مرز دانش میرساند، باعث میشود شکافهای آن را ببینید، و شما را به کاوش آنها وامیدارد. کل فرآیند نوعی رقص با کنجکاوی است.
باور کنید یا نه، سعی کردم این مقاله را تا حد امکان کوتاه کنم. اما حداقل طول آن به این معنی است که به عنوان یک فیلتر عمل میکند. اگر تا اینجا رسیدهاید، باید به انجام کار بزرگ علاقهمند باشید. و اگر چنین است، از آنچه ممکن است تصور کنید جلوتر هستید، زیرا مجموعه افرادی که مایلند بخواهند، کوچک است.
عواملِ انجام کار بزرگ، به معنای تحتاللفظی و ریاضی کلمه، عوامل (factors) هستند و عبارتند از: توانایی، علاقه، تلاش و شانس. طبق تعریف، شما نمیتوانید کاری در مورد شانس انجام دهید، پس میتوانیم آن را نادیده بگیریم. و میتوانیم تلاش را فرض بگیریم، اگر واقعاً میخواهید کار بزرگی انجام دهید. بنابراین مسئله به توانایی و علاقه خلاصه میشود. آیا میتوانید نوعی کار پیدا کنید که توانایی و علاقه شما در آن ترکیب شوند تا انفجاری از ایدههای جدید به وجود آورند؟
در اینجا دلایلی برای خوشبینی وجود دارد. راههای بسیار متفاوتی برای انجام کار بزرگ وجود دارد، و حتی راههای بیشتری که هنوز کشف نشدهاند. از میان همه آن انواع مختلف کار، نوعی که شما برای آن مناسبترین هستید احتمالاً تطابق بسیار نزدیکی دارد. احتمالاً تطابقی به طرز خندهداری نزدیک. فقط مسئله یافتن آن است، و اینکه توانایی و علاقه شما تا کجا میتوانند شما را در آن پیش ببرند. و فقط با تلاش میتوانید به این پاسخ دهید.
افراد بسیار بیشتری از آنچه انجام میدهند، میتوانند برای انجام کار بزرگ تلاش کنند. چیزی که آنها را باز میدارد ترکیبی از فروتنی و ترس است. گستاخانه به نظر میرسد که سعی کنید نیوتن یا شکسپیر باشید. سخت هم به نظر میرسد؛ مطمئناً اگر چنین کاری را امتحان کنید، شکست خواهید خورد. احتمالاً این محاسبه به ندرت صریح است. کمتر کسی آگاهانه تصمیم میگیرد که برای انجام کار بزرگ تلاش نکند. اما این چیزی است که به طور ناخودآگاه در حال وقوع است؛ آنها از این پرسش دوری میکنند.
بنابراین قصد دارم یک ترفند موذیانه روی شما پیاده کنم. آیا میخواهید کار بزرگی انجام دهید یا نه؟ حالا باید آگاهانه تصمیم بگیرید. بابت آن متاسفم. این کار را با مخاطبان عمومی نمیکردم. اما از قبل میدانیم که شما علاقهمندید.
نگران گستاخ بودن نباشید. لازم نیست به کسی بگویید. و اگر بیش از حد سخت باشد و شکست بخورید، خب که چه؟ بسیاری از مردم مشکلات بدتری از این دارند. در واقع، خوششانس خواهید بود اگر این بدترین مشکلی باشد که دارید.
بله، باید سخت کار کنید. اما باز هم، بسیاری از مردم باید سخت کار کنند. و اگر روی چیزی کار میکنید که برایتان بسیار جالب است، که اگر در مسیر درستی باشید لزوماً خواهید بود، کار احتمالاً کمتر از بسیاری از همتایانتان طاقتفرسا به نظر خواهد رسید.
اکتشافات آنجا هستند، منتظرند تا انجام شوند. چرا توسط شما نه؟
یادداشتها
بهترینها فاقد هرگونه اعتقاد راسخند، در حالی که بدترینها سرشار از شور و حرارت پرشورند. (اشاره به شعر The Second Coming از ییتس)
Footnotes
-
فکر نمیکنم بتوان تعریف دقیقی از آنچه کار بزرگ محسوب میشود ارائه داد. انجام کار بزرگ به معنای انجام کاری مهم به قدری خوب است که ایدههای مردم را در مورد آنچه ممکن است گسترش دهید. اما هیچ آستانهای برای اهمیت وجود ندارد. این یک مسئله درجهبندی است، و اغلب قضاوت در مورد آن در همان زمان دشوار است. بنابراین ترجیح میدهم مردم به جای نگرانی در مورد اینکه آیا کارشان مهم است یا نه، روی توسعه علایق خود تمرکز کنند. فقط سعی کنید کاری شگفتانگیز انجام دهید، و قضاوت در مورد موفقیتتان را به نسلهای آینده بسپارید. ↩
-
بسیاری از کمدیهای استندآپ بر اساس توجه به ناهنجاریها در زندگی روزمره است. «تا حالا دقت کردین…؟» ایدههای جدید از انجام این کار در مورد چیزهای غیر پیش پا افتاده حاصل میشوند. که ممکن است به توضیح اینکه چرا واکنش مردم به یک ایده جدید اغلب نیمه اول خندیدن است کمک کند: ها! ↩
-
آن شرط دوم حیاتی است. اگر در مورد چیزی هیجانزدهاید که بیشترِ صاحبنظران آن را نادیده میگیرند، اما نمیتوانید توضیحی دقیقتر از «اونا نمیفهمن» ارائه دهید، آنگاه دارید به قلمرو آدمهای عجیب و غریب (cranks) نزدیک میشوید. ↩
-
: یافتن چیزی برای کار کردن صرفاً مسئله یافتن تطابق بین نسخه فعلی شما و لیستی از مسائل شناخته شده نیست. اغلب مجبور خواهید بود همراه با مسئله تکامل پیدا کنید (coevolve). به همین دلیل است که گاهی اوقات فهمیدن اینکه روی چه چیزی کار کنید میتواند بسیار دشوار باشد. فضای جستجو بسیار بزرگ است. این حاصل ضرب دکارتی تمام انواع ممکنِ کار، هم شناخته شده و هم هنوز کشف نشده، و تمام نسخههای آینده ممکنِ شماست. هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید کل این فضا را جستجو کنید، بنابراین باید به اکتشافات شهودی (heuristics) تکیه کنید تا مسیرهای امیدوارکنندهای را در آن ایجاد کنید و امیدوار باشید که بهترین تطابقها خوشهای باشند. که همیشه اینطور نخواهد بود؛ انواع مختلف کار به همان اندازه که به دلیل شباهتهای ذاتی بین آنها گرد هم آمدهاند، به دلیل حوادث تاریخی نیز گرد هم آمدهاند. ↩
-
دلایل زیادی وجود دارد که افراد کنجکاو احتمال بیشتری دارد کار بزرگی انجام دهند، اما یکی از ظریفترین آنها این است که، با گستردن تور پهن، احتمال بیشتری دارد که در وهله اول چیز درستی را برای کار کردن پیدا کنند. ↩
-
همچنین میتواند خطرناک باشد که برای مخاطبی که احساس میکنید کمتر از شما فرهیخته است چیزی بسازید، اگر این باعث شود که با آنها از بالا به پایین صحبت کنید. اگر این کار را به روشی به اندازه کافی بدبینانه انجام دهید، میتوانید پول زیادی به دست آورید، اما این مسیر رسیدن به کار بزرگ نیست. نه اینکه کسی که از این روش استفاده میکند اهمیتی بدهد. ↩
-
این ایده را از کتاب «دفاعیه یک ریاضیدان» هاردی یاد گرفتم، که آن را به هر کسی که بلندپروازیِ انجام کار بزرگ را در هر رشتهای دارد، توصیه میکنم. ↩
-
همانطور که آنچه را در یک روز میتوانیم انجام دهیم بیش از حد تخمین میزنیم و آنچه را در طول چندین سال میتوانیم انجام دهیم دستکم میگیریم، آسیبی را که با تعلل یک روزه وارد میشود بیش از حد تخمین میزنیم و آسیبی را که با تعلل چندین ساله وارد میشود دستکم میگیریم. ↩
-
معمولاً نمیتوانید برای انجام دقیقاً کاری که میخواهید پول دریافت کنید، به خصوص در اوایل کار. دو گزینه وجود دارد: برای انجام کاری نزدیک به آنچه میخواهید پول دریافت کنید و امیدوار باشید آن را نزدیکتر کنید، یا برای انجام کار دیگری کاملاً پول دریافت کنید و پروژههای خود را در کنار آن انجام دهید. هر دو میتوانند کار کنند، اما هر دو معایبی دارند: در رویکرد اول کار شما به طور پیشفرض به خطر میافتد، و در رویکرد دوم باید برای به دست آوردن زمان برای انجام آن بجنگید. ↩
-
اگر زندگی خود را به درستی تنظیم کنید، چرخه تمرکز-آرامش را به طور خودکار ارائه میدهد. تنظیم عالی، دفتری است که در آن کار میکنید و پیاده به آنجا میروید و برمیگردید. ↩
-
ممکن است برخی افراد بسیار غیر دنیوی وجود داشته باشند که بدون تلاش آگاهانه کار بزرگی انجام دهند. اگر میخواهید این قاعده را گسترش دهید تا آن مورد را پوشش دهد، اینگونه میشود: سعی نکنید چیزی جز بهترین باشید. ↩
-
این در کارهایی مانند بازیگری، که هدف اتخاذ یک شخصیت جعلی است، پیچیدهتر میشود. اما حتی در اینجا هم ممکن است تصنعی بود. شاید قاعده در چنین رشتههایی باید اجتناب از تصنعِ ناخواسته باشد. ↩
-
داشتن باورهایی که با آنها به عنوان غیرقابل پرسش رفتار میکنید، ایمن است اگر و تنها اگر آنها همچنین ابطالناپذیر باشند. به عنوان مثال، داشتن این اصل که همه باید طبق قانون برابر رفتار شوند، ایمن است، زیرا جملهای با «باید» در آن واقعاً بیانیهای در مورد جهان نیست و بنابراین ابطال آن دشوار است. و اگر هیچ مدرکی وجود نداشته باشد که بتواند یکی از اصول شما را رد کند، نمیتواند هیچ واقعیتی وجود داشته باشد که برای حفظ آن نیاز به نادیده گرفتن داشته باشید. ↩
-
درمان تصنع آسانتر از عدم صداقت فکری است. تصنع اغلب یک نقص جوانی است که با گذشت زمان از بین میرود، در حالی که عدم صداقت فکری بیشتر یک نقص شخصیتی است. ↩
-
بدیهی است که لازم نیست دقیقاً در لحظهای که ایده را دارید کار کنید، اما احتمالاً نسبتاً اخیراً کار کردهاید. ↩
-
برخی میگویند داروهای روانگردان تأثیر مشابهی دارند. من شک دارم، اما همچنین تقریباً کاملاً از اثرات آنها بیاطلاع هستم. ↩
-
به عنوان مثال ممکن است به n-امین موضوع مهم، (m-1)/m^n از توجه خود را اختصاص دهید، برای مقداری m > 1. البته نمیتوانید توجه خود را اینقدر دقیق تخصیص دهید، اما این حداقل ایدهای از یک توزیع منطقی میدهد. ↩
-
اصولی که یک دین را تعریف میکنند باید اشتباه باشند. در غیر این صورت هر کسی ممکن است آنها را بپذیرد، و چیزی برای تمایز پیروان دین از دیگران وجود نخواهد داشت. ↩
-
ممکن است تمرین خوبی باشد که سعی کنید لیستی از پرسشهایی را که در جوانی در مورد آنها کنجکاو بودید بنویسید. ممکن است متوجه شوید که اکنون در موقعیتی هستید که کاری در مورد برخی از آنها انجام دهید. ↩
-
ارتباط بین اصالت و عدم قطعیت پدیده عجیبی را ایجاد میکند: از آنجا که افراد متعارفگرا مطمئنتر از افراد مستقلاندیش هستند، این تمایل دارد به آنها در اختلافات دست بالا را بدهد، حتی اگر عموماً کمهوشتر باشند. ↩
-
برگرفته از گفته لینوس پاولینگ: «اگر میخواهید ایدههای خوبی داشته باشید، باید ایدههای زیادی داشته باشید.» ↩
-
حمله به یک پروژه به عنوان «اسباببازی» شبیه به حمله به یک بیانیه به عنوان «نامناسب» است. این بدان معناست که هیچ انتقاد اساسیتری نمیتوان مطرح کرد. ↩
-
یک راه برای تشخیص اینکه آیا در حال اتلاف وقت هستید یا نه این است که بپرسید آیا در حال تولید هستید یا مصرف. نوشتن بازیهای رایانهای کمتر احتمال دارد اتلاف وقت باشد تا بازی کردن آنها، و بازی کردن بازیهایی که در آنها چیزی خلق میکنید کمتر احتمال دارد اتلاف وقت باشد تا بازی کردن بازیهایی که اینطور نیستند. ↩
-
مزیت مرتبط دیگر این است که اگر هنوز چیزی به صورت عمومی نگفتهاید، نسبت به شواهدی که از نتیجهگیریهای قبلی شما حمایت میکنند، سوگیری نخواهید داشت. با صداقت کافی میتوانید در این زمینه به جوانی ابدی دست یابید، اما کمتر کسی موفق به انجام آن میشود. برای بیشترِ افراد، داشتن نظرات منتشر شده قبلی تأثیری مشابه ایدئولوژی دارد، فقط در کمیت ۱. ↩
-
در اوایل دهه ۱۶۳۰، دانیل میتنز تابلویی از هنریتا ماریا کشید که حلقه گلی را به چارلز اول تقدیم میکند. سپس ون دایک نسخه خود را نقاشی کرد تا نشان دهد چقدر بهتر است. ↩
-
من عمداً در مورد اینکه یک مکان چیست مبهم صحبت میکنم. در زمان نگارش این متن، بودن در یک مکان فیزیکی مزایایی دارد که تکرار آنها دشوار است، اما این میتواند تغییر کند. ↩
-
این زمانی نادرست است که کاری که افراد دیگر باید انجام دهند بسیار محدود باشد، مانند SETI@home یا بیتکوین. ممکن است با تعریف پروتکلهای به همین ترتیب محدود با آزادی عمل بیشتر در گرهها، بتوان حوزهای را که در آن نادرست است گسترش داد. ↩
-
نتیجه فرعی: ساختن چیزی که به مردم امکان میدهد واسطهها را دور بزنند و مستقیماً با مخاطبان خود تعامل داشته باشند، احتمالاً ایده خوبی است. ↩
-
ممکن است مفید باشد که همیشه همان مسیر را پیادهروی یا بدوید، زیرا این کار توجه را برای تفکر آزاد میکند. برای من اینطور احساس میشود، و شواهد تاریخی برای آن وجود دارد. ↩